"یادت بخیر لعنتی!"

سلام
...
سر ساعت ِ همیشه آمده ام 
تو نیستی...
نیستی و صدایت هست

من
مثل کودکی گم شده در هیاهوی بازار
بغض کرده ام
تا کسی ترس مرا نبیند

زیر باران ایستاده ام
که چشمهایم لو نروند

صدایت می زنم
کسی نمی شنود

آب می شوم

تنهایی اتاق بی پنجره ایست
دلتنگی
شرابی که تمام نمی شود
مثل چین و چروکهای این پیشانی

اینجا
با موسیقی ملایم اتاقت
: زیرلب زمزمه می کنم
آدمها... آدمها
با رشته ای به نازکی آه به هم بسته اند
____________________________
امیر سربی12 آبان ماه 89

بی تکرار 14 آذر 89 گرامی