دیگه جدی جدی ما رفتیم!!!

سلام به روی ماه همۀ دوستان عزیزم!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

حلال کنین اگه این چند روزه اذیت شدین مخصوصاً تو پست قبل؛تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد و از همه عزیزان و دوستان هم بخاطر شرکت در مراسم ختم این حقیر تشکرات فراوان دارم و امید که در شادی هایشان جبران نمایمتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

خب بریم سر اصل مطلب

راستش من رفتم برای همیشه تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدو خیلی ناگهانی شد تقصیر من نیست دست تقدیر منو کشوند و بردتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدباید میرفتم این رفتن واجب بود و لازم تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدخلاصه عزیزان همراه و هم وبلاگی مخصوصا مخصوصا بلاگفایی های عزیز حلال کنین تروخداتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

مجبور شدم وگرنه نمیرفتم... هیچی دیگه فقطتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

یا علی

زندگیمو با رفتنت باختم!!!

مریم در بهشت

توضیح عکسو که خووندین برین ادامه مطلب

اگر بار گران بودم رفتم... هعی اگر نا مهربان بودم رفت ... هعی اگر ...


پی توضیح عکس نوشت: ســــلام من الان خعلــــــــی مهربون و عاقل شدم مثلاً شما هم منو اینطور تصور کنین. اول از خودم بگم ... من مریم ... اه چی دارم میگم دو ساله اینجام تازه میخوام خودمو معرفی کنم حالا دیگه دیده شناخته ایم خب چی خواستم بگم؟ آهان من الان یه چن شبیه خواب میبینم دارم میمیرم بعد هی با خودم گفتم ول کن بابا خُل شدی؟ مُردن کجا بود؟ منو مرگ؟ منکه از این شانسا ندارم  ولی وقتی یکی دو روز پیش هم یه دوست عزیزتر از جانی هم گفت خواب دیده من رفتم بهشتـــــــ ایخدا یعنی اینهمه عبادتت کردم جواب داد؟(آیکون یه دختره ریاکار و خبیث که فقط برای بهشتش خداشو عبادت میکرد مگه معنی اسممو نمیدونی؟ "قربون بزرگی و کرم و مرام بی حدت برم اوس کریم") خب آخرای عمره دیگه مهربون میشم طناز میشم حرفای قشنگ و با مزه هم میزنم خو مگه چیه؟  چی خواستم بگم چی شد؟ بابا اون عکس که اون بالا می بینین عکس در مه فرو رفتۀ بنده س تو بهشت وعده داده شدۀ خدا البته خونۀ یکی از دوستان هستش چادر نمازو پوشیدم گفت بهت میاد بیا عکس بندازم ازت منم که خودشیفته فراهااااااانی تند قبول کردم ولی خبر نداشتم که قراره بشه عکس رو اعلامیه ام خدا رحمتم کنه ای خدا چه جوون خوبی بودم خبر نداشتم

نصیحت و و صیت :دوستان در غم رفتنم زیاد گریه نکنین و آرام باشین ولی خداییش بجای گریه برام فاتحه بخوونین و اگه میشه تا چهل شب زیارت عاشورا (نه بابا امری باشه؟ تعارف مارف نکنی مریم جون به قول خودت آخر عمریه هر چی میخوای بگو عیب نداره حلوا و خرما و هزینه ایاب و ذهاب و ... دیگه چی؟)

خلاصه برای شادی روحم الفاتحه مع الصلوات

فدای چشمای قشنگت آرمیتای نازدانه

ادامه نوشته

آخرش تمام هستی ام شدی!

تصاویر خانه های زیبا و رویایی

سلام به همه ی دوستان عزیزم!

بدون هیچ حرفی بعد از خووندن پی نوشتا قسمت دوم داستان رو در ادامه مطلب بخوونین


پی آرامش نوشت:آرام باش تفکر کن توکل کن بعد خواهی دید که دستان توانگر خداوندگار قبل از هر دستی دست به کار خواهد شد

پی معجزه نوشت:دائم شکر گزار باش که شاید سخت ترین شرایط زندگی تو برای دیگری آرزو باشد (این جمله رو وقتی اونروزها منتظر یه نگاه و نشانه از طرف خدا بودم اومد جلو چشمام)

کلیک کنید لطفا-----------> بوسه ای به طعم بادام زمینی!!!!

ادامه نوشته

ترنج دستانم را برید نه جمال یوسف

نمیدونم چطور شد تصمیم گرفتم که این داستانو که چند سال پیش نوشته بودم رو براتون بذارم؟! وقتی رفتم سراغ دفترای دوران دبیرستانمو این داستان رو دیدم دروغ چرا راستش کلی ذوق کردم درست یادمه یه جرقه بود تو ذهنم و بهش شاخ و برگ دادم که شد اینی که ممکنه در دو یا سه قسمن بخوونینش البته این اولین و آخرین داستانی که نوشتم نبود اما بین همه از این بیشتر خوشم اومد هعی روزگار چقدر زود گذشت! جوونی کجایی که یادت بخیر!!! خب الان باید بگم فقط خووندن مهم نیست نشینین بخوونین و بعد هم برین حاجی حاجی مکه نظرتون فوق العاده زیاد برام مهمه! برای نوشته های بعدی و ویرایش نوشته های قبلی

خب بریم سر اصل مطلب

بسم الله

ادامه نوشته

دو تابوت آشنا!

ای واژه های سیاه پوش ای واژه های یتیم آیا هنوز هم فرصتی برای گریستن هست؟ ژولیده موی تر از همیشه از برابرم می گریزند ضجه زنان و مرثیه خوان و من به رفتار سنگ در شما می نگرم سرد و سوگوار آسمان افق در افق کران تا کران سیاه این چه شورش شگفتی ست؟ که در جان ذرات عالم افتاده است؟ این دو تابوت آشنا که شانه های ملکوتیان را به زلزله نشانده و ارکان آب و خاک را به التهاب  آرامش کدامین نگاه را با خود می برد؟ سلام بر تو ای رسول خدا ای مهربانترین فرشته خاکی از حق برآمدی و به حق برانگیخته شدی به حق فراخواندی و ابتدا تا انتهایت جز حقیقتی آشکار نبود تو آفتاب بودی و انجماد کفر جز به طلوع آتشینت آب نشد اسلام را به جهاد برافراشتی و جهاد سرتاسر حیاتت را رقم زد خدای تو را مظهر اعلای تمام صفات و اسمای حسنای خویش قرار داد و چه زیبا آینه دار جمال و جلال حضرت محبوب شدی تنهاییت را به علی تسلی بخشید و ادامه ات را در کوثری عظیم به ودیعت نهاد تو والاترین خورشیدی که از شرق طلوع کرد و در آخر الزمان از غرب سر بر خواهد آورد

سلام بر تو ای امام مجتبی! ای میوه دل زهرا! و ای غریب مدینه! ای زیباترین شکیب و ای سرافرازترین غریب! شهاب وار از دامان بتول بر آمدی و روشنی چشم رسول شدی شب سنگین نشسته بود بر شانه های خاک بی علی و تو خورشیدی که در شب طلوع کردی تو بزرگ بودی چندان که خاک تاب عظمتت را نداشت و شب پرستان شوم سرشت تو را به تیغ از هدایت خلق دریغ داشتند مظلوم بودی چنان پدر و صبور تر از سروهای سرافراز در برابر طوفان های سهمناک ای فراتر از واژه ای ناب هیچ عقاب اندیشه ای به ارتفاع بزرگی هایت نمی رسد و هیچکس تو را چنان که سزای توست نشناخت جز خدای دانای غیب و شهود! ای راز دار مادر ای شاهد سیلی در کوچه های غریب مدینه ای امید برادر چه نادان مردمانی بودند آنها که وجود نازنینت را درک نکردند و حتی به تابوت که جسد پاکت را در آغوش گرفته بود رحم نکردند و با تیغ و نیزه های جفایشان جسم بی جانت را به تابوت دوختند چه مانده است بگویم ای آقای من؟دیگر نمی توانم بنگارم چرا که قلبم در به یادآوردن شهادت شما به دردی مبتلا میشود که فقط الا به ذکرالله تطمئن القلوب به دادش میرسد


و جا دارد همینجا هم پیشاپیش

:شهادت مظلومانه و غریبانه ی ثامن الائمه امام رضای غریب را به محضر آقا امام زمان و همه ی شیعیان و دوستداران آن حضرت تسلیت عرض می نمایم

تو در تنهایی من همیشه هستی

 

نمی دانم او من شده است یا من او گشته ام، آنچه هست و من آن را درخود می یابم این است که ما یکدیگر شده ایم و چه فهمی در این جهان هست که بفهمد که یکدیگر شدن چیست؟
در جهان و همه ی هستی ، یک  او  ی دیگری هم هست که منم ؛ و یک من  دیگری هم هست ، که او است.
و اکنون چگونه می توانم از کسی چشم داشته باشم که سخنم را دریابد که این دو یکدیگر را به هم چه نیازی است؟ تا کجا به هم محتاجند؟چه کسی می داند که نیاز دو تن جز نیاز دو یکدیگر است؟ دو تن برای خوشبخت بودن به هم نیازمندند و دو یکدیگر برای بودن!
ای که تورا پس از مدتها یافته ام!من به تو محتاجم،باش!

ای که تورا نمی دانم چه بنامم، همه ی کلمات با آنچه میان من و توست بیگانه اند،کلمات خدمتگزاران پست دیگرانند و من هیچ کلمه ای رابرای گفتگوی با تو شایسته تر از سکوت نیافته ام! آیاسخن مرا می شنوی؟
هرجاهستی ،لحظه هایی را برای شنیدن سخنان من به گوشه ی ساکتی پناه بر و به من گوش ده، آیا در لحظاتی که همه جاراسکوت آرام گرفته است و همه چیز خاموش شده است صدای مرا نشنیده ای که باتوسخن می گویم؟

من همواره در خلوت غمگینم با تو گفتگو دارم، تو در تنهایی من همیشه هستی، هرگاه که به انزوای خاموشم سر می کشم تو حاضری و با چهره ی مهربان و لبخند نوازشگر و نگاههای تسلیت بخش خویش پیشم میخزی، گرد ملال زندگی را از رخسار خسته ام می زدایی، لبخندامید بر لبان تلخم می نشانی، تسکینم می دهی، آرامم می کنی، توانم می بخشی، جانم می دهی، امیدوارم می کنی، مرا به یادم می آوری، سیرم می کنی، سیرابم می کنی، مغرورم می کنی، خودخواهم می کنی، تلخیها را ازجانم می شویی، جراحتها رادر قلبم مرهم می نهی، دردها را در روحم التیام میبخشی، رنجها را در جانم محو می کنی، خوبم می کنی، تندرستم میکنی، راضیم می کنی، تواکسیرمنی، تو معنی زندگی منی، توسرمنزل هر سفر منی، توسرچشمه ی هر عطش منی، تو خوبترین من های منی، توروح کالبد منی، تو نگاه چشم منی تونبض رگهای منی، توتپش دل منی، توگرمای تن منی، تووزن بودن منی، تو دم هر نفس منی، توهرلحظه ی عمر منی، تو مخاطب هر خطاب منی، توگیرنده ی هر نامه ی منی، تومنادای هر ندای منی زیبایی هر لبخند تویی،شهدهربوسه تویی،شکرهر شربت تویی،نشئه ی هرشراب تویی،گرمی هر امید تویی، نازکی خیال تویی،قامت آرزوتویی،پرتو هرشعله تویی،جاذبه ی زمین تویی، خرمی بهار از توست، سبزی سبزه ها تویی، آبی آسمان تویی، نخلستان علی تویی، درخت بودی بودا تویی، آتش طور موسی تویی!

آه!

این تصویرآشناتصویر کیست؟

اربعین... چهل درد...چهل منزل...چهل غم...چهل.....

ar6

در اين سفر ببين كه به پای اراده ام

بال و پری كه داشتم از دست داده ام

 

از بوی دود چادر آتش گرفته ام

بسيار روشن است كه پروانه زاده ام

 

من را به جا نياوری اکنون بدون شک

از غصۀ فراق تو از پا فتاده ام

 

ای سر بلند ،زينت دوش رسول عشق

اينك تو زير خاكی و من ايستاده ام

 

افتاده ام به ياد تن پاره پاره ات

حالا که سر به روی مزارت نهاده ام

 

با اين قد خميده ،برادر هنوز هم

من دختر رشيده ی  اين خانواده ام


پی نوشتزندگي زيباست، اما شهادت از آن زيباتر است.
سلامت تن زيباست، اما پرنده‌ي عشق، تن را قفسي مي‌بيند كه در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنكه گردن‌ها را باريك آفريده‌اند تا در مقتل كربلاي عشق آسان‌تر بريده شوند؟
و مگر نه آنكه از پسر آدم، عهدي ازلي ستانده‌اند كه حسين را از سر خويش بيش‌تر دوست داشته باشد؟
آنان را كه از مرگ مي‌ترسند از كربلا مي‌رانند.
شهيد آويني.

پی درد نوشت:مامانبزرگ و داییم دارن میرن کربلا و قرار بود منٍ نالایق هم تو این سفر همراهشون باشم اما انگار واقعا... دلم گرفته خیلی به حد دلتنگی یه غروب سرخ جمعه من که خاک زیر پای نوکرای درگاه حسین بودم من که افتخارم این بود کفش کن و چای ریز هیئت محبان رقیه ی حسین بودم من که اگه گناهکار بودم و بد اما دلم به کرم حسین خوش بود دلم به لطف یه نگاه عباس خوش بود اصلا بگو ببینم آقا مگه ما بدا هم دل نداریم؟ آخه چقدر انتظار چقدر التماس چقدر گریه و زاری به درگاهت؟ چقدر هی دل خودمو خوش کنم باشه بذار این بار دیگه حاجتمو میگیرم پس کی؟بابا یه کربلاس و یه دل زار من به این دل زارم رحم کنین نذارین ناکام از دنیا برم ... میگن جوونی که ازدواج نکرده و بمیره ناکامه اما نه آقا جون! جوونی که کربلا ندیده از دنیا بره ناکامه منم نمیخوام کربلاتو ندیده از دنیا برم بیا و رحم کن حسین جان!  جان مادرت رحم کن بذار منم دلم به دیدن کربلات خوش باشه بذار منم کربلایی بشم آقا بیا و زیارت کربلاتو نصیبم کنو جونمو بگیر بخدا اینجوری راضی ام!!! آقا من هیچی ندارم گدای درگاه شمام اگه شما ارباب به این گدا رحم نکنی پس به کی پناه ببرم؟! خداااااااااا تو بگو چیکار کنم؟؟؟

پی دعا نوشت:خدایا به حق گلوی به خون نشسته ی حسین به حق دل شکسته ی عمه ی سادات

عجل لولیک الفرج

 

منی که غرورو توی چشمات شکستم...

تنهاتر از تو!

گناهی ندارم ولی قسمت اینه

که چشمای کورم به راهت بشینه

برای دل من واسه جسم خسته م

منی که غرورو توی چشمات شکستم

سر از کار چشمات کسی در نیاورد

که هر کی تو رو خواست یه روزی بد آورد

واسه من که بر عکس کار زمونه

یکی نیست که قدر دلمو بدونه

گناهی ندارم ولی قسمت اینه

که چشمای کورم به راهت بشینه

هنوزم زمستون به یادت بهاره

تو قلبم کسی جز تو جایی نداره

صدای دلم ساز ناسازگاره

سکوتم بجز تو صدایی نداره

تو خواب و خیالم همش فکر اینم

که دستاتو تو دستام ببینم

ولی حیف از این خواب پریدم

که بازم با چشمای کورم به راهت بشینم

سر از کار چشمات کسی سر در نیاورد

که هر کی تو رو خواست یه روزی بد آورد

برای دل من واسه جسم خسته م

منی که غرورو توی چشمای نجیبت شکستم


پی درد نوشت:چقدر سخته که عزیز دلت توی پریشونیه یه نگاه بیقرار دست و پا بزنه اما تو بخاطر دوریت بخاطر فاصله ها بخاطر جاده ها بخاطر مانعها بخاطر آدماشو حرفاشون بخاطر دل دیگران بخاطر کوه غرورت نتونی دردی رو ازش دعوا کنی و فقط از دور بشینی و پرپر زدنشو ببینی و ساکت و آروم تو خودت بشکنی............ منو ببخش مهربونم منو ببخش

پی خدایی نوشت:خدایا نام سوره ای به نام "عشق" در قرآنت خالی است،و آن اینگونه آغاز می شود:

و قسم به روزی که دلت را می شکنند و جز خدا مرهمی نخواهی


آیا برای عـ شـ ق عنوانی میتوان یافت؟!

!!!مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم

 

کدام واژه است که خوابم را می رباید؟

کدام خماریست که هشیاری ام را به جنون می کشاند اینکه از زبانم فریاد می شود چیست؟

کدام بیهوشی ست که بیدارم می کند و خواب چشمهایم را آتشی دوباره می شود؟

این شعله ای که از مژه هایم جاریست از مویرگ هایم زبانه می شود و تا سر انگشتان هیچ درختی نمی رسد چیست؟

اینکه از چشمهایم می وزد و زانوانم را تاب و توانی دوباره می گردد کدام واژه است؟

کدامین گردباد وحشی است که مرا از خود تا شهر خدا می برد «نمی دانم کجا آباد؟»

این دریایی که غریقش را بر دست گرفته و به پرندگانی که نمی آیند تعارف می کند این آسمانی که شکسته بالی ام را آواز می خواند. و مرا مقدس می کند چیست؟

این کدام آوازیست که سلولهای مرده ام را خورشید می شود؟

این کدام واژه است که جنون مندی ها و شوریدگی هایم را آبرویی دوباره خواهد شد؟باید کدام اسم را برآن نهم و با کدام واژه فریادش کنم؟ کدام شوربختی است که این همه سنگینی را کفاف باشد؟

این واژه ترسی در سلولهایم ایجاد می کند ترسی شفاف که سیرابم می کندو هر لحظه عطشان تر به خود نزدیک می شوم این که جوانان اسمش را لبخند میزنند و پیران را حسرتی شیرین بر لب می نشاند و تمام مردم برای پنهان کردن خود خودشان را با آن وسعت می دهند؟

ع ش ق که سنگ ها را تا رقص تا سماع تا آواز شدن تپشی ژرف گون می گردد

ع ش ق که تنها لب های عاشقان از آن باکره است پنهان ترین آتش آشکار از لب های من و توست

ع ش ق که سنگ ها را هم آینه می کند و انسان را تا خدا می رساند گلها با ذکر آن دم می گیرند و لحظه به لحظه شکوفا می شوند

ع ش ق آتش پنهانیست که سوز اشکاری دارد

گردبادیست که تو را با خود می برد و گم می کند چون گم می شوی تمام مردم »بنمایند به انگشت که مجنون اینست«

و در »ع ش ق هر که گم شد پیداترین شده است«

ع ش ق هم ازادی هم محبس است دستهایی روشن و دلواپس است

ع ش ق دردیست که وصل درمانش نشود شوریدگی هاییست که آسمان را تا لب هایت پایین می آورد و تا فرشته شدنت پیراهن دریدنی می طلبد

ع ش ق است که خاک را به افلاک می کشاند برگهای درختان با ذکرش دف میکوبند در باد و به هر سمتی که قبله ای باشد نماز را به جماعت می خوانند

ع ش ق کیمیایی است که زهر را پادزهر وصل را هجران میکند

در ع ش ق عاشقی و معشوقی در کار نیست عاشق معشوق است و معشوق عاشق

ع ش ق دگر خواهی است نه خود خواهی آنچه که با عنوانش دیگران را برای خود می خوانی هوس است

عاشق رقیب دوست است نه از آن جهت که معشوق را می رباید بل از ان بابت که با عاشق در معشوق مشترک است اشتراک عاطفه دارند اشتراک منظر و نظر

رقیب در ع ش ق بی معناترین واژه ی ممکن است عاشق نمی خواهد معشوق را تملک کند سند شش دانگ معشوق به چه کارش آید عاشق معشوق را می خواهد که باشد تا جهان باشد که بوزد تا درختان آواز بخوانند که برقصد تا آسمان ببارد که بخندد تا گلها بشکفند تا جهان بماند

با کی و کجا در ع ش ق هذیان است که از لبان خودخواهی تراوش میکند آنسان که نشخوار جوندگان

عاشق رقیب دوست است اصلا رقیب ندارد اگر به بی کرانگی لطف معشوق ایمان داشته باشی اگر معشوق تو حقیر نباشد تملکی در ع ش ق وجود نخواهد داشت. معشوق باید دریا باشد نه برکه ای که با کفی آب به پایان رسد معشوقِ برکه ای که سزاوار ع ش ق ورزی نیست معشوق برکه ای تملک و تصاحب و سند شش دانگ می طلبد و اینجا دیگر ع ش ق به پایان خود می رسد و مالکیت مناسبتر است تا عاشقی

ع ش ق شاید همان لبخندی است که از لبهایت شهری را منبسط می کند

ع ش ق شاید آن نگاهیست که دیوارها و سیم های خاردار تاب سد کردن راهش را ندارند

ع ش ق همان مین منفجر نشده ای ست که شهری را به دنبالش جستجو شده ای ع ش ق مرکب است نه مقصد

ع ش ق شاید آن دستی باشد که آستینی را تا افشاندن همراهی می کند یا آن آینه ای باشد که هر روز صبح از کنار طاقچه ای قدیمی برمیداری و درونت را در آن به نظاره می نشینی یا شاید آن راهی باشد که تا شهر خدا تا ناکجاآباد تا نمی دانم کجا امتداد دارد شاید آن گردبادی باشد که در شاهرگت می وزد و دلت را منزل به منزل کو به کو کوچ می دهد آن زلزله ای ست که هفت بند تو را آوار می کند تا دوباره خودت را بسازی

شاید شاید شاید .. و ع ش ق همه این شایدهاست و هیچکدامشان نیست

ع ش ق آغاز و انجام آزادی ست آزادی از زندان خود و پرواز در آسمانی که جز برای پرندگان و باریدن آفریده نشده است آزادی از آن چیزی که شاید مال تو باشد و رسیدن به آنچه که باید مال تو باشد

و چه زیبا گفته اند که:

ع ش ق یعنی ما گرفتار همیم

دشمنان هم طرفدار همیم

انتشار بغض و لبخند است ع ش ق

اولین لطف خداوند است ع ش ق

هر چه می خواهد دلش ان کند

می کشد ما را و کتمان می کند

ع ش ق غیر از تاولی پُردرد نیست

هر که این تاول ندارد مرد نیست

و اما عــ شــ ق ...


پی دلتنگی نوشت :شب است و ... من هستم و ... اتاق نیمه تاریکم و ... دلی که شکسته است و ... کز کرده در گوشه ی اتاق و ...زانوهای بغل کرده و ... بغض های فرو خورده و ... آه های از ته دل و ... یاد تو و... بازهم بگویمت نازنینم؟؟؟!!!

پی مریمی نوشت:بخداوندی خدا به همان خدایی که مرا عاشق تو کرد به چشمان تو سوگند که حاضرم به آرزویم که وصال توست برسم و بعد هماندم اشاره ایی ..............و جان بسپارم

کی مرا با خود میبری ای آبروی یلدا!!!

کجا بیابمت در کدامین بهشت؟؟؟

سر شاخه های نسترن به لبخند تو غبطه می خوردند آنگاه که و می خندیدی

گل همیشه بهارم هر جا که تو بودی آنجا بهار می رویید حتی در زمستان ای لعنت به آن زمستانی که بی تو گذشت

ای نور دیدگانم هر جا که قدم میگذاشتی نور در آنجا شرمنده ی ماهتاب رویت می شد حتی در شب یلدا ای لعنت به آن شب یلدا

عزیز دل خسته ام چشمان روشن معصومت به ستاره های آسمان طعنه می زدند از بس که زیبا می درخشیدند

ای همچو گل زیبا و کوتاه عمرت بگو کجایی؟ بهشت؟ آری زمین که جای تو نبود! ای بهشت گمشده ام بهشت ارزانی لبخند معصومت

کجاست اغوش پرمهرت که سر بروی آن نهم و تو موهای کودکی ام را نوازش کنی و برایم قصه بخوانی و من آرام به خواب روم

مهربان خواهرم ای نگاهت مست روی عشق کی از برمان رفته ای که اکنون بعد از پانزده سال هنوز باورمان نشده است پرواز بی صدایت را، ای کبوتر سپیدبالم! مادر همیشه می گوید او ورای همه ی شماها بود آرام آمد آرام رفت هیچکس از او آزرده نشد اما بدان خواهرم که با رفتنت چه بلای خانمان سوز و جگرخراشی بر دلمان نهادی که هنوز از آمدن نامت که بهشت را تداعی می کرد دلمان چنان میلرزد که اشک از دیدگانمان جاری میشود

کودک بودم ده ساله دختری که به مهر و عشق تو وابسته بود اما درک می کردم که قد بابا خمیده شد موهای سر و محاسنش ثانیه به ثانیه سپید گشت مادر را بگو سیاهی موهای سرش در کسری از لحظه ها انگشت شمار شد وقتی میدیدی اش در سن چهل سالگی به سان پیرزن هشتاد ساله چهر ه اش چروکین و خسته شده بود خسته از به خاک سپردن تو در برابر دیدگانش

کجایی رضوان آبجی ام! تا سر بر شانه ات بگذارم و از جفای روزگار از دلتنگی دل زار از حرفهای بیشمار بگویمت چه از تو مانده جز ... نه نمی گویم از یادگاریهایت فقط سنگ قبری سرد و سفیدت که مامن اشکهای تنهایی من است وقتی از همه جا خسته و زده میشوم مهمانِ سرای سرد و بی روحت می شوم و سر بر سینه ی سنگ قبرت می نهم و عقده ها می گشایم که خود بهتر میدانی ام

لعنت به آن شب یلدایی که صبحش تو را با خود برد اصلا انگار صبح شدن شب یلدا به غرورش لطمه زده بود که برای آرامش دلش تو را با خود برد و تو آبروی یلدا شدی حال ای آبروی یلدا مرا کی با خود می بری؟

سالهاس که خسته و منتظر ایستاده ام تا مرا با خود همراه کنی اما دریغ از آمدن تو...

برای شادی روح یکدانه خواهرم امید از دست رفته ام کبوتر سپید بالم الفاتحه مع الصلوات


پی درد نوشت:یادگاریهایش هنوز مانده است بر عکس همه ی دختران همسن و سالش (نوزده سال داشت که پرپر شد) که به خریدن انواع لباسها و پارچه ها و طلا از روی طبیعتشان علاقه نشان میدهند اگر برای خرید می رفت یا حتی در مسافرتهایش محال بود که در بین خریدهایش کتاب نباشد و خوشبختانه این علاقه را هم به من منتقل کرد و از همان دوران کودکی (اولین بار پنج سالگی) کتاب به دستم میداد مرا با خود به کتابخانه های شهر می برد و برایم کتاب امانت میگرفت و می خواست که با نگاه کردن به تصاویرش یک قصه ی جدید برای کتاب بسازم و میل من بیشتر میشد به خواندن کتاب و تا همین حالا هم ادامه دارد آخرین کتابی که خریده بود این کتاب بود و من در سن هشت سالگی ام شعرهایش را می خواندم هرچند سر در نمی آوردم اما دوستش داشتم و هیچ وقت فکر نمی کردم روزی یکی از شعرهایش را در فراق خودش با اشک بخوانم ادامه مطلب همان شعر است که می خوانید

پی تشکر نوشت:از برادر عزیزتر از جانم دانیال مهربانم برای ساختن ویرایش و فتوشاپ این عکس که وقت و زحمت بسیاری را هم متقبل شده تشکر فراوان دارم و امید دارم بتوانم فقط گوشه ی کوچکی از زحمتهای بی دریغش را در شادیهایش جبران کنم که می دانم دستانم آنقدر خالیست که میسر نشود.

دیشب دوباره دیدمت!!!

عشق یعنی بدونی بهش نمیرسی اما ترکش نکنی!!!

دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود

تو درکنار من بنشینی؟... محال بود

هر چه نگاه عشق من بی نصیب بود

چشمان مهربان تو پاک و زلال بود

پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری

با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود

نشنید لحن عاشق من را نگاه تـــو

پرواز چشمهای تو محتاج بال بود

سیبِ درختِ بی ثمرِ آرزوی من

یک عمر مانده بود ولی کالِ کال بود

گفتم کمی بمان بخدا دوست دارمت

گفتی مجال نیست ولی مجال بود


پی درد نوشت:خدایا شکرت هزاران برابر شکرت همه چی عالیه و آروم همه چی خدایا ممنونم

پی شفا نوشت:بیایید دستهایمان را مثل کودکی که می خواهد دست مادرش را بگیرد رو به آسمان بگیریم و بعد دلمان را به آبی بیکرانه اش پیوند بزنیم و آنقدر منتظر بمانیم که خدا را ببینیم درست لحظه ای است که دلمان شکست و اشکمان جاری شد هماندم همان لحظه همان ثانیه دعا کنیم بیایید برای شفای مادری عزیز! دعا کنیم اللهم اشف کل مریض

خدایا تمام دردهای مادرم را به جان من بیفکن

پی مریمی نوشت:گاهی که نمی توانم چشم در چشمانت بدوزم بر من خورده نگیر این از بیقراری من است و سرشاری نگاه تو ای من به فدای آن اخم شیرینت!!!

پی گله نوشت: ................ هیچ ... هیچ ... هیچ مگر من هم دل دارم که گله کنم؟با دو دستم روی دهانم را میگیرم تا مبادا اه های آتشینم به خدا برسد و دل فرشته ها بسوزد!!!

من فدای قلب کوچولوت بشم تولدت مبارک

روز تولد تو 

ستاره ها آبی میشن 

پرنده ها شعر می خونن 

با گلا هم بازی می شن 

روز تولد تو 

زمین پراز شادی می شه 

ستاره ها نور می پاشن 

رودخونه مهتابی می شه 

روزتولد تو 

میام کنارت می شینم 

از گلشن پاک چشات 

سبد سبد گل می چینم

روز تولد تو 

پرنده ها جون می گیرن 

از قفس آزاد می شن و 

با نگات آروم می گیرن 

روزتولد تو 

درختچه ها گل می کنن 

واسه گذشتن از چشات 

برگاشونو پل می کنن 

روز تولد تو 

خیابونا خاکی می شن 

چشات رو آینه ی دلم 

می مونن‌ حکاکی می شن 

روز تولد تو 

پرستوها میان خونه 

تودنیا هیچکی مثل من 

قدر تورو نمی دونه 

روزتولد تو 

فرشته ها بال می گیرن 

اگه نمونی پیششون 

از دوریه تو می میرن 

روز تولد تو 

نسیم عاشقونه هاست 

تو نیستی و بدون تو 

دلم پراز بهونه هاست 

روز تولد تو 

پراز عشق و حرارت 

       می خوام بگم گل من:          

 تولدت مبارک


پی خاطره نوشت:امروز هلینای من یه ساله میشه الهی فدای اون چشمای قشنگش بشم هیچ وقت باور نمی کردم یه روزی بیاد و اینجوری تا این حد یکی رو دوست داشته باشم من بچه ها رو در کل دوست دارم اونا فرشته های خدان که برای زمینیا خیر و برکت میارن مهربونی میارن عشق و صفا میارن اما حالا هلینا برای من یعنی عشق مصور یعنی مهر تمام یعنی آرزوای برآورده شده یعنی زندگی و نفس دقیق یادمه پارسال نوزدهم اذر افتاد جمعه همایش شیر خوارگان علی اصغر بود با هزار امید دوربینمو برداشتم و رفتم که برای به دنیا اومدنش دعا کنم آخه دکترا هشدار داده بودن که هم بچه هم مادرش در خطرن همه مون تو هول و ولا بودیم و دعا می کردیم خودم که کلا ناامید بودم خب حق بدین نگران کننده بود اونم اولین نوه ی ما و مطمئنا عزیز کرده بود داشتم میگفتم وقتی تو اون همایش دعا کردم و فریاد زدم و آقا رو به جان شیرخواره ی کربلا قسم دادم و بعد با دلی آروم و سبک برگشتم خونه دیدم مامان داره با تلفن حرف میزنه و میگه قدمش مبارکه خب خداروشکر نمی دونم چجوری بنده خدا گوشی رو از دستش قاپیدم و دیدم دخترعمومه (لازم به توضیحه که بگم داداشم در یه شهر دیگه ای زندگی می کنن و از ما دور هستند) خلاصه اونروز برام قشتگترین روز بود از شوق برای گلوی پاره ی علی اصغر امام حسین تو آغوش مامان گریه کردم و زار زدم

بله دوستان خوبم این خانم کوچولو که برای به دنیا اومدنش همه مونو در چه عذابی قرار داد و چقدر خودشو گرفت و ناز کرد تا پا به دنیا بذاره الان هزاران هزار ماشالله بیا و ببین از درو دیوار میره بالا بعدش با جیغ و داد هر چیزی که بخواد به دست میاره بعدش هم که خودشو اینقدر لوس می کنه که هی دوست داری ماچش کنی و قربون صدقه ش بری

الهی عمه فدای اون خنده های شیرینت بشه

نیزار گواه است!   خدا را چه دیدی شاید آخرین آپ باشد

از عشق بپرسید که با یار چه کردند!

با آن قد وبالای سپیدار چه کردند؟!

از هرزه علف های فراموش بپرسید

با خاطره آن گل بی خار چه کردند

ازچاه بپرسید همان چاه مقدس

باماه همان ماه شب تار چه کردند

ای کشکه ازحنجره باد بپرسید

با قاصدک سوخته اشرار چه کردند

 اصلا بگذارید خود آب بگوید

با چشم ودل و دست علمدار چه کردند

اصلا بگذارید که خورشید بگوید

خورشید بگو با سر سردارچه کردند

نیزار گواه است که با خوبترین ها

این قوم خطا رفته تاتار چه کردند

بیعت شکنان نقشه کشیدند دوباره

با ذریه حیدر کرار چه کردند

ای قامت افراشته در سجده بسیار

لب های عطش با تب بسیار چه کردند

نیلوفر پژمرده شب های خرابه

با بغض تو ای ابر سبکبار چه کردند

در ماتم شمع و گل و پروانه وبلبل

ای اشک به یاد آر به یاد آرچه کردند

لب وا کن و حرفی بزن ای سنگ صبورم

با یاس میان در و دیوار چه کردند

در طاقت من نیست که دیگر بنویسم

با قافله وقافله سالار چه کردند...

شعر از سارا جلوداریان


پی مریمی نوشت:دوری ات عذاب این روزهای دل خسته ام شده تا دورتر نشده ای برگرد

تقصیر من چه بود برادر نداشتم...

روضه خوان نیستم شعر هم نمی دانم اگر خواندید و دلتان شکست و اشکی گریخت از دیدگانتان این بنده ی سراپا تقصیر را هم از دعای خیرتان فراموش نفرمایید

ظهر عاشورا و خواهری که دنبال برادر از کنار تن های بی سر عبور می کند و ناگه از جسم چاک چاکی فریاد می آید:خواهرم بیا برادرت منم       و زینب وحشت زده با برادر سخن می گوید

آبي كه تر نكرد لب تشنه ي تو را
حالا نصيب خاك مزارت شده اخا


دیروز بود؟ همينجا سرت شكست؟
اينجا دل من و پدر و مادرت شكست


دیروز بود که به گودال رفتي و ...
از پشت، نيزه خوردي و از حال رفتي و ...


از تل زينبيه رسيدم كه واي واي ...
بالا سرت نشستم و ديدم كه واي واي ...


نيزه ز جاي جاي تن تو در آمده
حتي لباسهاي تن تو در آمده


جمعيتي كه بود به گودال جا نشد
يك ضربه و دو ضربه...  ولي سر جدا نشد


ديدم كسي حسين مرا نحر مي كند ...
آقاي عالمين مرا نحر مي كند ...


من را ببخش دست به گيسوي تو زدند ...
من را ببخش چكمه به پهلوي تو زدند ...


فرصت نشد ز خاك بگيرم سر تو را
فرصت نشد در آورم انگشتر تو را ...


مي خواستم ببوسمت اما مرا زدند
ناراحتم كنار تو با پا مرا زدند ...


بين من و تو فاصله ها سد شدند - آه
با اسب از روي بدنت رد شدند - آه ...


در شهر كوفه بود كه بال و پرم شكست
نزديك خانه ي پدريّ ام سرم شكست ...


واي از عبور كردن مثل غلام ها
واي از نگاههاي سر پشت بام ها ...


باور نمي كني كه سرم سايبان نداشت؟!
در ازدحام، محمل من پاسبان نداشت؟!

تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم
تقصير من چه بود؟ برادر نداشتم ...

سلام من به محرم...

سلام من به محرم به محرم گل زهرا                   به لطمه های ملائک به ماتم گل زهرا
سلام من به محرم به تشنگی عجیبش                به بوی سیب زمین غم و حسین غریبش

سلام من به محرم به غصه و غم مهدی             به چشم کاسه خون و به شال ماتم مهدی

سلام من به محرم به کربلا و جلالش                  به لحظه های پر از حزن و غرق درد و ملامش
سلام من به محرم به حال خسته زینب              به بی نهایت داغ دل شکسته زینب
سلام من به محرم به دست و مشک ابوالفضل   به نا امیدی سقا به سوز و اشک ابوالفضل
سلام من به محرم به قد و قامت اکبر                 به کام خشک اذان گوی زیر نیزه و خنجر
سلام من به محرم به دست وبازوی قاسم         به شوق شهد شهادت حنای گیسوی قاسم
سلام من به محرم به گاهواره ی اصغر              به اشک خجلت شاه و گلوی پاره اصغر
سلام من به محرم به اضطراب سکینه               به ان ملیکه که رویش ندیده چشم مدینه

سلام من به محرم به عاشقی رهیرش              به یازگشتن حر و عروج ختم به خیرش
سلام من به محرم به مسلم و حبیبش              به روسپیدی خون و به بوی عطر عجیبش
سلام من به محرم به زنگ محمل زینب              به پاره پاره تن بی سر مقابل زینب
سلام من به محرم به شور و حال عیانش          سلام من به حسین و به اشک و سینه زنانش


پی نوشت:شرمنده نگاه همه ی شما عزیزان در پست قبل شدم باز هم سفری ناگهانی باعث شد که قدری از من و پرحرفی هایم به دور باشید و در آرامش به سر برید اما به هر حال دلتنگی و دوری باعث شد بازگردیم و مطلبی و منتظر نگاه های سرشار از مهربانی شما بمانیم

التماس دعای خیرتان هستم

به چشمان تو سوگند!

واسه من خاطرات تو نمی میرن!!!

از نگاه ِ پر از حرارت ِ تو. . . آسمان بی ستاره روشن شد

چشم هایت زیان به بار آورد ، دوزخی ازشراره روشن شد

چهارچوب تنم به درد آمد ...قلب من پاره پاره روشن شد

پاسبانی ِ چشم ِ خیره سرت ، عاقبت کار داد بر دستم

آتش خفته زیر خاکستر ، ساده با یک اشاره روشن شد

ناگهانی شهاب چشمانت ، مثل یک بمب در دلم ترکید

انقراض مرا رقم می زد ، شمع قبر هزاره روشن شد

پس از آن انفجار. . . تاریکی ، دوره ای مثل عصر یخبندان

التماس ، نرو ،بمان ، برگرد. . . در دل ِ سنگ واره روشن شد

بازگشتی نداشت دیوانه ، آنکه یکباره دل به دریا زد

وسط صخره ها دلش ترکید ، ساحل بی کناره روشن شد


پی نوشت۱:یه راه یه اندیشه یه ایده برای مستقل شدن یه دختر که خودش فکر می کنه همه ی معادله های ذهنش درباره ی خودش بهم ریخته یهو و اون مریمی که فکر می کرد نیست!!!قوی و شجاع و مستقل حالا یه سفر به عمق تنهایی و بی کسی در دیاری که همه ی اقوامش هستند اما انگار قراره کسی نباشه!!!

برای مریم ذهنم دعا کنین که زودتر به اون چیزی که می خواد برسه اون نتیجه برای روی پای خودش ایستادن و روح و دلشو بزرگ کردن.

غدیر ما خم ابروی یار است

سالروز عید عشق و امید شیعیان را با آقا صاحب الزمان و شما دوستداران اهل بیت تبریک می گم

ما عاشقای حضرت امیر توی تمام عیدا و شادی‏ها از همه بیشتر دلمون به یه عید خوشه یعنی با یه عید که خیلی صفا می‏کنیم و اون عید غدیره این عید غدیر چند تا ویژگی عمده دارد، اول این‏که بر پیشانی نورانیش نام مولا ثبت‏شده، دوم این‏که تمام تاریخ هزار و چهارصد ساله شیعه توی این روز رقم می‏خوره و سوم و چهارم و پنجم و... این‏که ما شیعه‏ها توی این روز مست می‏شیم مست از صهبای غدیر خم، مست از نام علی، مست از لطافت چشمان با طراوت مردی که تپش قلب ما شیعه‏ها با نبض ملکوتی اون کوک می‏شه
همه جمع شده بودند دریایی از مردم دور تا دور اقیانوس چشم‏های پیامبر موج می‏زد تا چشم کار می‏کرد نگاه‏هایی بود که بر لب‏های یاقوتی پیامبر دوخته شده بود. ابرها هم گوش می‏کردند صدای بال فرشته‏ها هم موسیقی متن این صحنه جاودانه بود ناگهان سکوت همه جا را گرفت:
«من کنت مولاه فهذا علی مولاه‏»
صدای دف بود و هلهله که زمین و زمان رو پر کرده بود. از دست‏های روشن پیامبر که بازوان سبز مولا رو به سمت آسمان کشیده بود خطی نورانی به سمت ابدیت کشیده شده بود. همه چشم‏ها تصویر بزرگ‏ترین رخداد تاریخ‏رو ثبت می‏کرد سلمان و ابوذر در پوست‏خودشون نمی‏گنجیدن / تمام سختی‏ها آسان شده بود. چقدر دنیا قشنگ بود رنگین‏کمانی از عشق سرتاسر غدیر خم‏رو پر کرده بود خیلی از چشم‏ها بودن که تاب تحمل دیدن نورانیت این لحظات رو نداشتن اما هر چی بود عشق بود و عشق بود و عشق.
من ار به قبله رو کنم
به عشق روی او کنم
علی علی / علی علی / علی علی / علی علی /
مگه توی این واژه سه کلمه‏ای چه سری نهفته است که این همه آدم‏رو از خود بی‏خود می‏کنه
نماز بی‏ولای او
عبادتی است‏بی‏وضو
به منکر علی بگو
نماز خود قضا کند
علی علی / علی علی / علی علی / علی علی /
از غدیر خم اونچه باقی مونده عشق به ولایته شاید این تعبیر بد نباشد که بگیم خدا هم تمام بعثت پیامبران‏رو خصوصا رسالت‏حضرت محمدصلی الله علیه وآله رو در گرو این اتفاق قشنگ گذاشته غدیر حادثه‏ای است که کمال دین در گرو اون یعنی از حضرت آدم تا پیامبر خاتم همه و همه برای اعتلای یک دین الهی کوشش کردند و این دین تنها وقتی کامل می‏شه که تجلی دستان علی در دستان پیامبر آسمان و زمین رو روشن کنه.
خلاصه اون لحظه‏ای که دستان علی آسمون شکافت ۱۲۴ هزار پیامبر ثمره تلاش‏ها و سختی‏هاشون چشیدند و این لحظه چقدر زیبا و دوست داشتنی است.
مست از جام اقاقی شد دلم
بی‏خود از چشمان ساقی شد دلم
ای خدای دیده بارانی‏ام
محو در اندیشه‏ای عرفانی‏ام
در نگاهم موج دریا می‏شود
شعرهایم وقف مولا می‏شود
جام‏های ما اسیر خم اوست
مستی ما از غدیر خم اوست
«وال من والا»ست در خم غدیر
عشق ما مولاست در خم غدیر
بااسم حیدر کرار مست می‏شویم
همچون مالک پای بستت می‏شویم
ساقی خم غدیری یا علی
دست ما را چوون نگیری؟! یا علی

 

میشود آیا دلتنگی یک خواهر عنوان این پست شود؟؟؟

خداحافظ گل نازم

سلام حسینم! سلام عزیز دل خسته ام! سلام سالار قلب بیمارم

اومدم که برات یه متن ادبی بنویسم و رفتنت و با سوز و آه تمام شرح بدم اما مگه این افکار نابسمان و مغشوشم میذاره چیزی بنویسم تو ذهنم افتادم دنبال واژه ها تا بذارمشون کنار هم تا شاید این آتیش درونم کم بشه اما آروم نمی گیرم هیچ بغض امونمو هم بریده از صبح که رفتی همینجوری داره تند تند برف میباره و همه جا رو سپید پوش کرده غم غریبیه رفتنت که نمی تونم با این غم بسازم عزیز دلم! گناه من چیه که باید اینطوری ازت دور بمونم؟ نمی دونم چرا سال نود اینقدر سال خوبی نبود؟ تا حالاش پر از دلهره و استرس و اضطراب و دلتنگی و دوری و فراق و اتفاقای مختلف و اون از اتفاق چندماه اخیر که تا حالا دست به گریبانشیم این از رفتن تو چرا؟آخه من که سال م رو با وضو و سلام و صلوات و دعا و رفتن به مشهد و زیارت شروع کردم نمی دونم چرا باید اینقدر تلخ باشه اینقدر گزنده! الهی فدات بشم تو حسین منی همونطور که حسین (ع) حسین زینبه اما من کجا و صبر زینب کجا؟!!! قرآن رو که گرفتم رو سرت مامان گفت آب رو بریز پشت سرش اما اونقدر جونم بهت بسته س که به بهانه ی سردی هوا و یخ بستن کف حیاط آبو آوردم تو کوچه بریزم پشت سرت که تا آخرین لحظه ها بتونم ببینمت و من چجور رفتنت رو از پشت سرت دیدم و تاب آوردم و جون ندادم؟؟؟حالا هیشکی خونه نیست و من راحت می تونم بغضمو رها کنم و گریه کنم دارم دیوونه میشم حسین میدونم رفتنت حکم مرگ تدریجی منو امضا کرده حسین من بدون تو ذره ذره میمیرم مثل یه ماهی کوچولو که از تنگ افتاده کف زمین بگو چیکار کنم دوریتو بندازمش دور؟؟؟!!! دارم خفه میشم بگو با دلتنگی مامان و بابا چیکار کنم؟بابا که اومد خونه لبخند داشت مثل همیشه اما چشماش خیس بود فهمید که فهمیده م گریه کرده گفت سردی هوا اشک آدمو در میاره مریمی!!! خیالم از بابت مامان راحت بود که دلتنگت نیست اما تازه چند دقیقه از رفتنت نگذشته بود که اومد تو اتاقم و گفت مریم خوب شد پیش حسین خوددار بودیم من که یه دل سیر بعد از نماز صبح گریه کردم نمی خوام طفلک با نگرانی و دلتنگی بره وای حالا بگو با این دوتا چیکار کنم؟؟؟خودم که دلم داره می ترکه اما باید لبخند بزنم و مثل همیشه بگم و بخندم و شوخی و... الهی بمیرم برات چقدر دلت می خواست برای محرم تو شهر خودمون بمونی تو که دیوونه امام حسینی و رفتن به کربلا آرزوته تویی که هدیه امام حسینی

آخه وقتی مامان به تو حامله بوده و حتی هنوز جنسیتت مشخص نبوده خاله خواب می بینه که داشته تو خیابون نزدیک مسجد امیرالمومنین (با افتخارم تام و تمام مسجد محله مون) وقتی داشته دسته عزاداری رو نگاه می کرده و اشک از چشماش جاری بوده می بینه یه آقای سبز پوش نورانیی میاد جلو و به خاله م میگه بچه خواهرت پسره (حسین ما) بهش بگو اسمشو بذاره حسین

و از اون لحظه میدونم تو شیدای حسین و بچه های حسین شدی که پاتوقت شد مسجد سیدالشهدا!!!

حسینم نمی دونم وقت اینی که بری کافی نت و بیای اینو بخوونی برات پیش میاد یا نه ؟ اما یادت نره که چی بهت گفتم و باید مراقب خودت باشی و ...

دلم راد تنگ دوو زانم الان اویشید مریم آرام بوو ولی نوی تنم خیلی بیقرارم تا وقتی شاید صی یاد بژنَوم ولی که ای خوا زانی؟


پی امانتی سپرد نوشت:سلام رخساره ی ماهم سلام گل قشنگم!یادم نمیره که برای حسین که داداش خودت می دونستی چقدر اذیت شدی حالا حسینٍ من داره ساعت به ساعت و کیلومتر به کیلومت از من دور میشه و در عوض به تو نزدیکتر اونقدر نزدیک که فاصله تون میشه دوساعت پیمودن جاده!!! رخساره عزیز حسینمو اول بخدا و بعد به دل مهربان و خواهرانه تو می سپارمش حسین اونجا غریبه و تنهاس و هیشکیو نداره تنهاش نذار و هواشو داشته باش

پی خواهرانه نوشت:مهدی ام که رفت دوری اش مثل حالای حسین نیشتری بر قلبم گذاشت و ارتباط ما شد همان مکالمه ای تلفنی و گاهی ماهی سالی دیداری!با خودم گفتم حسین که هست و حالا که حسینم رفته است خدا از دل رنجور و خواهرانه ام خبر دارد که مریم بی برادر نمی تواند!و تـــــــو را به من نشان داد و من از همان آغاز آمدنم (خرداد89) به سرایت تو را بدون اینکه خودم بدانم چرا برادر خود دانستم و از همان لحظه برادرهایم به سه رسیدند مهدی دانیال و حسین و من مهرت را در دل خواهرانه ام جای دادم کوچکتر از مهدی و بزرگتر از حسین! همچون مریم موسایش را ... و همچون دینه یوسفش را ... و همچون آنا دانیالش را و اینگونه بود که من دیگر کسی را نیابم که برادر نام نهم هر چند که تو دیگران را خواهر یاد کنی. حالیا که اگر بر این امر موافقت داری خرسند خواهیم بود و بیش از پیش عشق برادرانه ات را در دل جای می دهیم و در غیر این حال یعنی اگر به سوی مسیر مخالفت به پرواز درآیی ما هم راضی می شویم به رضای هو ... و نگاه تو

پی معذرت نوشت:برادر کوچک من به خدمت مقدس سربازی رفته همین امروز صبح عازم شد و دل تنها خواهرشو با خودش همراه کرد و من دلتنگ این روزهایم کم بود رفتن او هم مزید بر علت شد شرمنده ام اگر متنی را که برایش نگاشته ام خط خطی و سیاه از آب در آمد

عرفه،نغمه يا حسين عليه السلام

حج را رها کرد. کعبه تن ها را واگذاشت تا کعبه اي براي دل ها بسازد. ذي الحجه او محرّم است. او در سرزمين کربلا احرام مي بندد. ابراهيم خواهد شد و اسماعيلش کودکي شش ماهه خواهد بود. سعي صفا و مروه اش از خيمه تا ميدان است. عيد قربان او عاشوراست. زمزم او اشک چشمان اهل حرم است و عرفات او، آري عرفات او، سينه هاي سوزاني است که هر شب و روز، نغمه «يا حسين» سر مي دهند.

ادامه نوشته

مواظب باش زنجیره خداوند را پاره نکنی!!!

پرنده پیام!

پسرک بی آنکه بداند چرا سنگ در تیرکمان کوچکش گذاشت و گنجشک کوچکی را نشانه رفت پرنده افتاد بالهایش شکست و تن رنجورش خونی شد پرنده خوب می دانست که می میرد اما... اما پیش از مردنش مروت کرد و رازی را ب پسرک گفت تا دیگر هیچ موجودی را نیازارد پسرک پرنده را در میان دستانش گرفته بود تا شکار تازه خود را تماشا کند اما پرنده ی شکار نبود بلکه پرنده پیام بود

پرنده چشم در چشم پسرک دوخت و گفت کاش میدانستی که زنجیر بلندیست زندگی که یک حلقه اش درخت است و یک حلقه اش پرنده یک حلقه اش انسان است و یک حلقه اش سنگ ریزه و یک حلقه اش خورشید و حلقه ی دیگرش ماه هر حلقه در دل حلقه ی دیگری است و هر حلقه پاره ای از زنجیر و کیست که در این حلقه نباشد و چیست که در این زنجیر نگنجد و وای اگر شاخه ای از درخت را بشکنی خورشید خواهد گریست وای اگر سنگ ریزه ای را ندیده بگیری ماه تب خواهد کرد وای اگر پرنده ای را بیازاری انسانی خواهد مرد زیرا هر حلقه ای را بشکنی زنجیر گسسته می شود و تو امروز زنجیر خداوند را پاره کرده ای

پرنده اینها را گفت و جان داد...

و پسرک آنقدر گریست تا عارف شد


پی شرمندگی نوشت:سلام به همه ی حلقه های زنجیره زندگی!!!! سلام به نگاههای زیبای شما دوستان عزیزم بازهم غیبت چند روزه ای من و نگاههای همیشه همراه شما بازهم نبودن من و حضور زیبای شما که در آخر میماند یک دنیا شرمندگی برای من!!! از لطف همه تون ممنونم و شرمگین بیشتر از این نمی دانم چه بگویم؟!!! مشکلات جدید - دلمشغولیها - درسهای سنگین دانشگاه و گرفتاریی که اخیرا برای یکی از عزیزانم پیش آمده نمی گذارند مثل قبل اکتیو و فعال باشم اما هستم و خواهم بود و نگاه های زیبایتان را ارج می نهم و به همه تان سر خواهم زد.بازهم ممنونم

پی مناسبت نوشت:شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت شکافنده هسته ی علوم امام محمد باقر بر فرزند پاکش آقا امام زمان وتمامی شیعیان عزیز و دوستداران آن حضرت تسلیت باد

پی مخاطب خاص نوشت:از ماضی ها و مضارع ها خسته شده ام دلم برای یک حال ساده ی با تو بودن تنگ شده است.