ناری - آباد

 مجموعه ی شعر جدیدم به نام  "نازی - آباد" توسط نشر محترم نصیرا چاپ شد

آژیر...

شکر خدا آژیر به بازار اومد.

 

 

نگاهی گذرا بر شعری از دکتر کاوه دارابی

متن شعر از دکتر دارابی:

سلام!

راستی اگر آمدی

پشت در را بنداز؛

 

خیالم حالا حالا ها

قصد رفتن ندارد

هر چند خودم چند وقتیست

بار و بندیل دلم را بسته ام ؛

 

اما هنوز تعبیر چند رویا را

چند رویای صادقانه را

باید از آفتاب بپرسم.

 

آمدی یادت نرود

پشت در را بنداز

بگذار کسی مزاحم خیال من و تو نشود؛

تا رویاهاشان را برای هم کامل تعریف کنند

 

من جایم را همین جا

پشت پنجره پهن میکنم

دستانم سر جای همیشگی شان هست

خواستی موهایت را ببافی

کمی آهسته تر برشان دار

نکند رویایی ناغافل از سرم بپرد

 

راستی آمدی یادت نرود

پشت در را بنداز

می خواهم بعد از قضای آفتاب

برایت چند رویا؛

چند رویای پابرهنه تعریف کنم

 

اگر آمدی خواب بودم

لامپ ها را خاموش کن؛

می گویند:

در تاریکی رویاها روشن تر می شوند

بگذار تا صبح آخرین رویاهایم را نوازش کنم؛

 

تا یادم نرفته:

آمدی،

پشت در را بنداز.


(نقد در ادامه ی مطلب)


ادامه نوشته

نیم نگاهی بر ترانه ی امروز با محوریت کتاب (طاقت بیار رفیق) از مهدی موسوی میرکلایی

نیم نگاهی بر ترانه ی امروز با محوریت کتاب (طاقت بیار رفیق) از مهدی موسوی میرکلایی

 

ترانه به مثابه ی کلی یکی از قدیمی ترین گونه های ادبی ست که به نظر بسیاری از منتقدین و ترانه سراهای بزرگ در سرتاسر جهان ،همپایه با اولین نفس کشیدن های انسان بر روی زمین است و هر جا سخن از انسان به میان بیاید و اولین اصواتی که شاید هیچ گاه به واژه تبدیل نشدند،پای ترانه نیز به وسط کشیده میشود.

ترانه به عنوان یکی از پیامبران ابتدایی رسالت عشق و انسانیت تا به حال و تا همیشه، دارای زوایای متعددی ست که خوشبختانه تا به امروز حفظ شده است.هرچند دچار تحولات و افت و خیزهایی نیز بوده که در جریان تغییر جوامع رخ داده است و جوامع مختلف و دولت های متفاوت در هر جامعه به عنوان موتور این تغییرات بوده اند.

از این مقدمه ی کوتاه اگر بگذریم و با نگاهی اخص تر به ترانه ی مهدی موسوی میرکلایی چشم اندازی داشته باشیم،میتوانیم کتاب طاقت بیار رفیق را از چند منظر به بحث بنشینیم.

(باقی مقاله را در ادامه ی مطلب بخوانید)
ادامه نوشته

نقدی بر شعری از خانم منیره حسینی

شعر از منیره حسینی-از مجموعه بی حواس ترین زن دنیا/انتشارات دفتر  شعر جوان

منتقد:صابر ساده

متن شعر را در زیر خوانده و اصل نقد را در ادامه ی مطلب میتوانید مطالعه نمایید.

-------------------------------------------

در جنگل کلمات

تنها با دو حرف

خودمان را شناختیم

"زن"

و فرقی نمی کند

با ادامه ی نام کوچکمان

زنده باشیم یا زندانی 

زندگی هم

دارکوبیست

که چشمانمان را از امید خالی کرده است

و دستی

که با رگ های بریده ی درخت درد نمی کشد

بی رگ تر از آن است

که از شاخه هایمان آویزان نشود

هرشب

یکی از ما

آوازهای خیس پرندگانش را فراموش می کند

سیگار با سیگارهای برگ شعله می کشد

و هرصبح

بوسه های خداحافظی

تبریست

که تا آخرین لذت ها را از تنه مان قطع خواهد کرد.

-----------------

بخوانید نقد شعر را ادامه ی مطلب

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4

ادامه نوشته