نقدی از نعمت مرادی بر رمان ملکوت بهرام صادقی در خبرگزاری تارنا و سایت مرور و سایت شهرگان و خبرگزاری

نقدی بر رمان ملکوت نوشته بهرام صادقی . نعمت مرادی

در: دی ۱۱, ۱۴۰۲بدون دیدگاهبازدیدها: 405

(من اغلب اندیشیده‌ام که آن دوگانگى که همیشه در حیاتم حس کرده‌ام نتیجه‌ى این وضع بوده است. یک گوشه‌ى بدنم مرا به زندگى مى‌خواند و گوشه‌ى دیگرى به مرگ. این دوگانگى را در روحم کشنده‌تر و شدیدتر حس مى‌کنم.) (این زمین بیگناه نیست و مادر گناهکاران است و گاهواره‌ى همه‌ى آتش‌ها و گلوله‌ها و خونها و شلاقها است و من او را نمى‌بخشم زیرا ریشه‌هاى درخت من از خاک سیاه او غذا مى‌گیرند و از چشمه‌هاى زهرآلود او آب مى‌نوشند و سرانجام در بستر او خواهند پوسید و من شکایت زمین را به آسمانها و به ملکوت‌ها خواهم برد.)دو بخش از تخیل در هنر توسط کوله رچ معرفی شده است. تخیل اولیه و تخیل ثانویه. تخیل اولیه را می توان عامل نیروی حیات و عامل شروع کننده ی تمام اداراک های بشر دانست. می توان گفت که تخیل اولیه در میان تمام انسان ها وجود دارد. آدمی از تخیل اولیه برای تمیز دادن و تفکیک چیزها بهره می برد. آنچه انسان از این مرحله به دست می آورد ادراک است. تخیل اولیه در انسان ها به آنها کمک می کند که به شناخت و درک اطراف خود نائل شوند. اما تخیل ثانویه که پس از تخیل اولیه در انسان های وجود دارد فاز دیگری است. دقت داشته باشید می توان گفت که تخیل ثانویه کاملا ارادی و تخیل اولیه غیر ارادی است. در تخیل ثانویه، درک و دریافتی که از مرحله ی اولیه گرفته شده است، بازسازی و نمود پیدا می کند. هنر نیز از این مرحله است که ساخته می شود. تخیل ثانویه است که خیال های مرتبط به هم را پیوند می دهد. در نتیجه ی این تخیل ارادی و ثانویه است که هنرمند به عرضه ی اثر هنری نائل می گردد. ارزش و قوی بودن یک هنر نیز به گذر از هر دو فاز تخیل وابسته است. در واقع؛ بازآفرینی آنچه است که از مرحله تخیل ثانویه بروز می دهد. بازآفرینی ای که از حقیقت گرفته شده است. بخاطر همین موضوع بسیاری از ایده های داستانی ناب از یک تخیل قوی ثانویه سرچشمه می گیرند. قدرت تخیل، یک توانایی بالقوه در نویسنده، شاعر، ونقاش ومعمار و…….است.یک توانایی ذهنی ست برای ساخت تصویرها حوادث و اتفاقاتی در ذهن، که وجود ندارند . اما به مرور زمان و با به وجود آمدن یک ایده یا طرح در ذهن شروع به شکل گیری می کنند.همه‌ی آدم ها دراین کره خاکی از سیاه پوست گرفته تا سفیدپوست و سرخ پوست توانایی تخیل دارند . در بعضی ها ممکن است این توانایی بسیار وسیع باشد وبه خلق کردن و خلاقیت بیانجامد و در بعضی ها ممکن است کمی ضعیف‌تر. تخیل یک توانایی برای شکل دادن به یک تصویر ذهنی است.بهرام صادقی بی شک یکی از تاثیر گذارترین و خلاق ترین نویسنده های ایرانی است که از قوه تخیل اش بهره جسته است و شاهکاری به اسم ملکوت را برای ادبیات داستانی ایران بجا گذاشته است. تخیل و خیالبافی دو نمونه ازعمیق ترین شالوده های حافظه و پردازش فکری صادقی در این رمان هستندکه می توان گفت تاحدودی نظیرش را در ادبیات داستانی ایران ندیده ایم. ملکوت در اصل، خود تخیل است. توانایی تصورشخصیت های است که در واقعیت وجود ندارند.اما در رمان بستری کاملا واقعی و طبیعی دارند.هرچند که کلیت رمان فضایی سورالیستی /روانشناختی و آلوده به وهم دارد وحتی تو شروع داستان می توان حس کرد که بستری دارد که به رئالیسم جادویی هم تنه می زند.دکترحاتم شخصیتی پیچیده و دوگانه دارد که اندام فیزیکی وی به دو قسمت جوان و پیر تقسیم می شود بخشی از تن اواندامی ورزیده ویتحمل جوان دارد ولی بخش دیگراو که شامل صورت او می شود کاملا پیر و شکسته است. دکترحاتم میان زمین وآسمان دست و پا میزند.او هنوز دچاراین پرسش فلسفی هست که بایدکدام ملکوت را باور کند.اوشخصیتی خداگونه دارد می خواهد خلقت وآفرینشی که در هفت روز شکل گرفته را در همان هفت روزنابودکند و نسل گناهکاربشررا از روی هستی بردارد.اوبه مردم وعده بازیافتن قوای جنسی وطول عمربیشتر را می دهد. درصورتی که هرکدام ازآن آمپول های که تزریق میکندبعد ازهفت روز باعث مرگ آنهاد می شود.دکتر حاتم عقیم است و تمام همسران خودرامی کشد. اما دکترحاتم درجایی از این رمان شکست میخورد. درجایی که شکو شخصیت زبان بریده و نوکر وفادارآقای م.ل با ساقی زن دکترحاتم وارد رابطه می شود و همین مسئله باعث می شود که دکتر حاتم میان درختان نارنج اورا به قتل برساند. نارنج نماد قوای جنسی و نارنجستان محلی برای دفن همین قوای جنسی است ودرهمان نارنجستان که نماد شهوت و شهوت خواهی است به خاک سپرده شود.ساقی زنی است که یاد آور شراب زندگی در فلسفه عرفانی و شرقی ماست.اینجاست که بهرام صادقی نگاهی عمیق به زندگی ومرگ دارد. صادقی هرفصل از رمان ملکوت را با جمله ای قصاص از قرآن یا انجیل یا تورات شروع می کند.
دراینجا متوجه می شویم که صادقی تصویرسازی ذهنی خودرا با ابعاد گوناگون برای ساخت یک شخصیت که دکترحاتم نام دارد با کلی تخیل و خیالبافی و تناقض های رفتاری درونی، حاصل تفکرات ذهنی خودش می داند واز محیطی حقیقی که در ذهن می‌تواند تمام آن شخصیت ها را به صورت حقیقی تجسم کند و دربسترکاغذ جاری سازد. این تصویرسازی ذهنی می تواند ریشه در دنیای حقیقی و ساختارهای فیزیکی و واقعی آن داشته باشد. فروید ادعا می کند که نوشتارِ خلّاقانهْ فُرمی از خیال پردازیِ علنی است . از این رو می توان بسیاری از ترس های درونی مخاطب را در حال تماشای یک فیلم ترسناک و یا خواندن یک رمان که شخصیت های شبیه به دکترحاتم و م .ل داردکه یکی از سادیسم رنج می برد و دیگری از مازوخیسم.یکی مرگ رابرای هستی و بشریت می خواهد و دیگری با قطعه قطعه کردن اجزای بدنش توسط دکتر حاتم و انداختن آنها درالکل مرگ را برای خودش می خواهد، که فی نفسه پریشان کننده اند اما برای مخاطبان در حین خوانش اثرِ نویسنده به منبع لذّت تبدیل می شوند.این مهم همان خیالبافی و تخیل خلاقانه است .م.ل شخصیتی است که فقط از او یک دست باقی مانده است که دارد با همان دست در فصل دو و سه به مرور خاطراتش می پردازد.م.ل پسرش را کشته است و تنها راه امیدش برای زیستن تخیل ومرور خاطراتی از مادرش است که به او آرامش و حتی مبارزه برای زیستن را می دهد.او تنها نوری کم رنگ از آن خاطرات را با خود حمل می کند که باعث می شود نیروهای انگیزش گرِ خیال پردازی و انتقام از دکترحاتم در مخیله اش قوی و قوی ترشوندکه درحقیقت آرزوهای تحقق نیافته هستند و هر خیال پردازی، تحقق یک آرزو و اصلاحِ واقعیتی ناخوشایند در ذهن او است.محصول این کنش و این خیالبافی ها ساخت شخصیت ها ی دوگانه است از اسم کتاب گرفته که ملکوت نام دارد تا خود شخصیت های اصلی و فرعی، ملکوت که اسم کتاب رایدک می کشدنام همسرمنشی جوان است که شخصیتی کاملا مثبت و زیبا اندیش است اما در طرف مقابل هم اسم یکی از زن های قبلی دکتر حاتم است که شخصیتی کاملا منفی دارد. این پارادوکس ها درکلیت کتاب جریان دارد،ودرهرفصل نمایان ونمایان ترمی شود. دریکی از جمله های که دکترحاتم به زبان می آوردکه می گوید کدام ملکوت را باور کنم ملکوت زمین را یا آسمان؟ کاملا مشهود است. شخصیت های شبیه دکتر حاتم و م.ل و مرد چاق و …..مبتلا به دوگانگی شخصیتی هستند از چه از لحاظ فیزیک بدنی و چه از لحاظ ذهنی،آنهااحساس می‌کنند با افکار، احساسات، خاطرات و محیط اطراف خود بیگانه و از آن‌ها جدا هستندبخاطر همین مسئله دست به جنایتی وحشتناک می زنندکه این می‌تواند بر حس هویت و شخصیت آنها برای درک از زمان وحتی محیطی که درآن قرار دارند تأثیر بگذارد. هنگامی که این دوگانگی شخصیتی برای هرکدام از شخصیت های این رمان اتفاق می‌افتد، احساس می‌کنند خارج از بدن خود قرار دارند اما درصورتیکه همه آنها درگیر همین تن هستند وبسیاری از مشکلات آنها خود تن از لحاظ آناتومی فیزیکی بدن و از لحاظ ذهنی اصالت وجودی تک تک آنهاست. واز فاصله دور اعمال، احساسات یا افکار خود را مشاهده می‌کنند. که گاهی با عذاب وجدان شخصیت م.ل مواجه می شویم و گاهی با دکتری روبرو می شویم که دوست دارد تمام بشریت ناآگاه به امور زندگی باشد.شبیه همان تابلویی که در ورودی مطب نصب کرده است وبه شکلی ترویج، نا اگاهی وناخردی و احمق بودن را می کند. اوبرای نابودی بشر قدم برمیدارد. برای نابودی خرد وفهم واگاهی ، صادقی این غیر واقعی سازی رفتار شخصیت ها را کاملا واقعی جلوه می دهد.درمتن هرشش فصل این رمان کوتاه است که مخاطب با خوانشش احساس می‌کند دنیای اطراف غیرواقعی و وحشتناک است. و انسان کاری به جز تسلیم شدن در برابر آن قدرت مطلق که دکتر حاتم است ندارد.همه چیز مختصات این دنیا ممکن است بی روح یا مه آلود به نظر برسد.اتفاقی که برای شخصیت م.ل می افتدو اورا بیشتردرگیر انتقام می کندهمین دوگانگی های رفتاری خود و اطرافیان است.اختلالی که در کارکترم.ل وجود دارد اختلالی است که از او شخصیتی دوگانه ساخته است که هویت و اصالت وجودی و بیشتر از همه در فیزیک بدنش چیزی پیش می‌آیدکه باعث می‌شود تا م .ل در مقابل واکنش‌ها، افکار، عملکرد و ادراک خود و دکترحاتم رفتار پایدار و ثابتی نداشته باشد.او از طرفی به دکترحاتم می گوید که بدنش را تکه تکه کند و در الکل بیندازد و مقابل چشمانش قراردهد و از طرفی برای انتقام گرفتن و به قتل رساندن او اتاق طبقه بالا مطب را اجاره می کند.شایدهم دل بستن به ساقی زن دکترحاتم اورا به زندگی وحشتناک و به دور از هیاهوی بیرونی امیدوارکرده است.کسی که انگار عقده ادیپ در او وجود دارد و پسرکشی را هم از اسطوره ها به ارث برده است. ازاین رو است که صادقی می فهمد که خیال محصول تخیل است، اما از واقعیت بسیار دور است. او باساختن همچنین شخصیت های به تخیلی ناب می رسدکه فصل به فصل به وسیله خیالبافی های عجیب و غریب پیرنگ رمان را شکل می دهد. شاید این مهم ترین فرق تخیل با خیال بافی باشد. تخیل کردن وساختن وبعد به وسیله خیالبافی منسجم کردن.من کاری به ای مسئله ندارم که آیا واقعا بهرام صادقی تحث تاثیربوف کورهدایت بوده است یا نه، و نقش آن دو زن که ملکوت نام دارند بر می گردد به زن لکاته و اثیری در بوف کور ویا حتی شخصیت های دیگر شبیه سورچی و وقاری پیر و باغبان مرموزی که انگار همه چیزش نمایان و درعین حال کاملا پنهان است شبیه پیرمرد خنزر پنزری بوف کورباشد.وحتی شخصیت های دیگرکه مثل مرد چاق و منشی جوان که شباهت خوبی به رجاله های بوف کور دارند.اما مسئله مهم نقش خود تخیل و خیالبافی برای داشتن یک ایده ناب و طرح پیچیده و ساخت شخصیت های دوگانه است که ملکوت را از بوف کورجدا می کند. ایده در ذهن صادقی وقتی بسط داده می‌شود و جزئیات به آن اضافه می‌شود تبدیل به طرح می‌شود.طرحی پیچیده که می توان در پایان رمان به موضوع آن رسید.موضوعی که پایه و اساس آن همان دغدغه مرگ و گناه بشریت است.گناهی که انگار از گنجه ای خاک گرفته آغازشده است وزهرهای کشنده ای دارد برای نابودی تمام بشریت.آیا همه ی این اتفاقات کاملا به شکل عقلانی در ذهن نویسنده شکل گرفته و نوشته شده یا همان تخیل ناب است که بوسیله یک زبان به نسبت ساده به نگارش درآمده است.تخیل و تعقل، این دو همواره در مقابل هم قرار گرفته اند. در غرب این موضوع همواره موضوعی مهم وچالشی بوده است وهمیشه مورد توجه قرارگرفته است. بخاطر همین موضوع است که در اکثر موارد تخیل در هنر را مفهومی در برابر تعقل قرار داده اند. در ملکوت همین ایده یا جرقه است که بوسیله تخیل ثانویه به صورت تصویرهای کاملا ناخودآگاه اما ارادی با تغییراتی تبدیل به موضوعی پیچیده و تاویل پذیر می شودکه از هرجهتی درآن تعمق کنی جواب می دهد. درپایان باید عرض کنم ملکوت یک اثر شگفت سورئالیستی است که درشروع داستان و باحلول جن در بدن آقای مودت رگه های رئالیسم جادویی دارد اما کلیت اثرسورئالیسم است که مرزهای واقعیت و خیال را درهم تنیده است.سورئالیسم پایه‌های فکری خود را بر تفکر زیگموند فروید قرار داده است واز این رو در ادبیات داستانی دریچه های مهمی را گشوده است. خودسورئالیست‌ها بر این باور بودند که رویاها و ناخودآگاه و سایر بحث‌هایی که فروید مطرح می‌کند می‌تواند دریچه‌ای به واقعی‌ترِ انسان باشد. انسانی که اسیر زنجیر عقل و منطق نیست.
توجه به رویاها،کابوس ها و احساسات لحظه‌ای، عبور از مرزهای پذیرفته شده‌ی باور و فرهنگ عامه، شگفتی آفرینی، حذف نکردن و پنهان نکردن احساسات و شکستن مرز ممکن و ناممکن، از ویژگی‌های مکتب سورئالیسم محسوب می‌شود. صادقی توانسته تمام این مرزها را در هم بشکند و جلو برود.(جن به اندازة يك كف دست بود. شبكلاه قرمز و درخشان و دراز و منگوله داري بـه سـر داشت. قبا و ردايي زراندود مليله دوزي شده به سر كرده بود و نعلين هايي ظريف و كوچولو پايش را ميپوشاند. مثل منشيان درباري قاجار بود؛ تميز و باوقار. قلمدان و طومار كوچكي در دست راست گرفته بود و بـا دسـت چـپ پسـربچة جنـي زيبـارو و سـبزخطي را كـه چشمهايي بادامي داشت تنگ در بغل ميفشرد).

ملکوت

نقدی از نعمت مرادی بر شازده احتجاب هوشنگ گلشیری در سایت پیاده رو


شازده احتجاب نام رمانی ازهوشنگ گلشیری است که در اواخردهه ی چهل واوایل دهه ی پنجاه توسط انتشارات نیلوفربه زیورچاپ آراسته شد.وازآن زمان به بعد چاپ های متعدی از این رمان منتشر وترجمه شده است.چاپ دوم این رمان درسال هزاروسیصدوپنجاه چندماه بعد از انتشاررمان کریستین وکید اتفاق افتاد.شازده احتجاب یکی از خوش ساخت ترین رمان های است که تا حدودی وضعیت قاجاررا به وسیله فلاش بک های متعدد که از ساختارذهنی شازده می گذرد به تصویرمی کشد.شازده احتجاب دومین کتاب ،واولین رمان او بودکه درسال هزارسیصدوچهل هشت منتشرشد.کتاب یا مجموعه داستان اول او بنام مثل همیشه،آنطورشهرتی را برای او دست وپا نکرد.وآنطورکه باید دیده شود،دیده نشد.اما این اتفاق خوب ،دررمان شازده احتجاب افتاد واورا به عنوان یک نویسنده ی صاحب سبک ومتفاوت ازنویسنده های هم عصروماقبل او معرفی کرد.بهرام صادقی یکی از نویسندگان هم عصراوبود.ودرکنارگلشیری ،یکی دیگر از تاثیرگذارترین نویسندگان حلقه ی ادبی جنگ اصفهان به شمار می رفت.سبک این نویسنده ،در مجموعه داستان سنگر وقمقه های خالی ،تا حدود زیادی ایجاد کردن فرم بود.مخصوصا دریکی از داستان کوتاه هاش که هفده باراز اپیزود،برای روایت ساخت کلی داستانش استفاده وکارکرد می کشد.اما این اتفاق فرمی درشازده احتجاب به گونه ای دیگررقم می خورد.هرنویسنده ی خلاقی برای خلق یک اثر هنری ،ممکن است ازیک،یا چند زاویه دید دررمانش استفاده کند.درواقع می تواندابزاریا اسلحه ای خیلی مهم ،برای نویسنده محسوب بشود.اما بحث بر سر همین زاویه دیداست.هوشنگ گلشیری می داندکه اگررمان را تا انتها به وسیله ی زاویه دید دانای کل ودربرخی ازقسمت های رمان سوم شخص محدودبه ذهن ،پیش ببرد شاید،همان شیوه ی مرسوم نویسنده های کلاسیک ماقبل خودرا دارد ادامه می دهد.پس او مثل نویسنده ی هم عصرش بهرام صادقی ، به فکر ایجاد فرم ، ولحن می افتد.واین ایجاد فرم ولحن در شازده احتجاب فقط می تواند با تغیرزاویه دید،وایجادکردن راوی جدید،امکان پذیر باشد.پس نویسنده با تغیرزاویه دیدهای متعددوایجادکردن لحن در شخصیت شازده احتجاب ،مراد،فخری وفخرالنساء،به وسیله ی ایجاد کردن روایت جریا سیال ذهن وهمچنین خرده روایت های متعدد،ازکلیشه های مرسوم کلاسیک دوری می کند.گلشیری خوب می داند که اگررمان به همین شیوه ی دانایی کل ویا سوم شخص محدودبه ذهن روایت شود.یعنی اینکه مخاطب این رمان ، قدرت تصمیم گیری در متن را ندارد.وبه عنوان مخاطبی خلع سلاح شده ،به خود و رمان می اندیشد.پس حتی می توان گفت که استفاده از این شیوه ی مرسوم،یعنی قضاوت کردن راوی درباره رخدادها وسیطره داشتن برشخصیت ها ومکان ها وکنش ها،وحتی به بازی گرفتن عواطف واحساسات شخصیت های رمان ،ودرنگرش دیگرآن ، به بازی گرفتن مخاطب است.وهمچنین قدرت فکرواندیشه گرفتن از او.گلشیری خوب می داندکه مخاطب او مخاطب باهوش وتیزبینی خواهد بود.مخاطبی که جمال زاده وهدایت وچوبک را پشت سرگذاشته وحتی درحال گذارازابراهیم گلستان ،دولت آبادی، میرصادقی وغلامحسین ساعدی وبرخوردبا او وبهرام صادقی است.پس بعداز این همه تجربیات فکری ،واتفاقاتی که درشیوه های متفاوت داستان نویسی افتاده بود.وهر نویسنده ای صدای متفاوت خود را داشت وبه سوی مکتبی روانه شده بود.مخاطب دیگردنبال آن اتفاق های روایی وتجربه شده نبود.شیوه ی روایی همچون دانایی کل ،دیگرآن اهمیت وشاکله ی خود را از دست داده بود.پس نویسنده ای مثل گلشیری ،با استفاده از جریان سیال ذهن ،ازسیلان نامنظم ،وپایان ناپذیرذهن شخصیت ها ،بخصوص شاهزاده بوسیله رفت وبرگشت های ذهنی ،وفلاش بک های متعدد،وبازآفرینی خاطرات مدفون شده در هزار تو های ذهن ،دنبال ایجاد زاویه دیدی متفاوت وتکنیکی متفاوت تر ازقبل است .تک گویی های ذهنی ویا به عبارتی درونی ازشازده ،درلابه لای خرده روایت های که در ساختار کلی رمان پیش می رود.که قبل ترازگلشیری،توسط هدایت، در داستان کوتاه فردا،که روایت یک شخص سیاسی به اسم مهدی زاغی است افتاده است.حتی شیوه روایی جریان سیال ذهن دراولیسس جیمزجویس وخانم دالوی ازویرجینیا ولف ورمان خشم وهیاهو ویلیام فاکنر افتاده بود.اما برای نویسندگان ایرانی شکل تجربه ی جدیدی از روایت بود.که گلشیری درحال گذارازآن بود.خودرفت وبرگشت های زمانی درشازده احتجاب ،صرفا جریان سیال ذهن نیست .بلکه جریان سیال ذهن است که باعث ایجاد این رفت وبرگشت ها وهمچنین ساخت روایت اصلی درساختار کلی رمان می شود.درهمین روایت ،خسرو اسم اصلی شازده ،وتداعی کننده دوران کودکی شازده به شمارمی رود.پس می توان گفت درروایت جریان سیال ذهن،با تغییراسم ازخسروبه شازده وبالعکس ،زمان روایت هم تغییر می کند.سوژه ی اصلی این رمان برمی گردد به بازمانده ای ازدوران قاجاربه اسم شازده احتجاب است،که براساس اتفاقاتی که درگذشته برایش افتاده ،دچاراختلال های روحی وروانی شده است.گلشیری سعی کرده تمام تناقضات رفتاری درونی این شخصیت را،جلو چشم مخاطب نمایش دهد.آغازرمان با وضعیت نا به سامان جسمی شازده شروع می شود.مریضی که به نوعی میراث پیشینیان او به او می باشد.شاید کلیت ساخت این رمان رابطه ی مستقیم با قاب عکس روی دیواردارد.انگارشخصیت ها بیرون می آیندوروایت می شوندودوباره برمی گردند. شاید همین نکته باعث می شود که رمان ازآن حالت خطی بیرون بیاید وبه سمت رمانی شکسته حرکت کند.«با اینهمه شازده احتجاب هیچ باکش نبود.عصا وکلاهش را داد دست فخری ، گونه ی بزک کرده ی فخرالنساء رابوسید ورفت بالا.در را بست وهمانجا،توی تاریکی ، روی صندلی راحتی اش نشست.»

نقدی از نعمت مرادی  بر مجموعه داستان تیله آبی نوشته محمدرضا صفدری روزنامه شهروند و خبرگزاری یکتا پرس

نقدی بر مجموعه داستان «تیله آبی» نوشته محمدرضا صفدری

روایت گمشده‌ها

نعمت مرادی منتقد ادبی

«تیله آبی» اثر محمدرضا صفدری شامل 7 داستان کوتاه است که چاپ اولش در ‌سال 1377 توسط «انتشارات زریاب» و به‌تازگی به وسیله «انتشارات ققنوس» روانه بازار کتاب شده. مجموعه داستان «تیله‌آبی» را به جرات می‌توان یکی از بهترین مجموعه داستان‌های منتشر شده بعد از انقلاب دانست. قدرت نویسنده در شناخت فضاهای بومی، جزئی‌نگری‌های اعتقادی، باورها و سنت‌هایی که با زندگی اکثر روستاییان عجین شده، از آن کتابی قابل دفاع ساخته است. مجموعه داستان تیله‌آبی شامل داستان‌های پریون، تیله آبی، دلگریخته، دیدار، دو بلدرچین، مویه و درخته نخستین است. این مجموعه بیشتر حول خانواده و عشق و افسانه‌های محلی می‌گذرد. انگار افسانه یا اسطوره، تولدی دیگر را برای نویسنده رقم می‌زند.
«افسانه در کتب لغت مترادف واژه‌های قصه و اسطوره به‌کار برده می‌شود و از لحاظ نگاه ادبی به این مقوله به سرگذشت یا رویدادی خیالی از زندگی انسان‌ها، حیوانات، پرندگان یا موجودات وهمی همچون دیو و پری و غول و اژدها اطلاق می‌شود که با رمزورازها و گاه مقاصدی اخلاقی، آموزشی توأم است که باز میان اسطوره
قصه و افسانه تفاوت‌های وجود دارد؛ اسطوره‌ها بیشتر ریشه در باور‌ها و اندیشه‌های کهن دارند چیزی شبیه خرافات سحر و جادوگری و افسون کاری در صورتی که افسانه‌ها هیچ‌گاه مرجع ایمان و اعتقاد ملتی نیستند و صرفا زاییده خیالند و فرق میان افسانه و قصه در این است که افسانه قالبی است که تمامی ویژگی‌های لفظی قصه را داراست با این تفاوت که عناصر خیالی و امور خارق‌العاده در آن زیادتر و قوی‌تر است»
محمدرضا صفدری از افسانه‌های ایرانی بهره می‌گیرد تا بتواند به‌وسیله ساخت فضاهای فولکلوریک هم به روایت ساختگی ژرف و غنی
بدهد و هم بتواند آداب و رسوم مردم خورموج و دشتی را در قالب روایت‌های تودرتو به نمایش بگذارد. او با دامنه واژگان گسترده و ترکیب‌سازی‌های بکر دست به ساخت تصویرهای زیبایی می‌زند تا مخاطب هم به القای مفهوم در متن برسد و هم از لحاظ زیباشناسی تصویر در زبان لذت ببرد.
یکی از خوش‌ساخت‌ترین داستان‌های این مجموعه خود داستان «تیله آبی» است. طرح این داستان در مورد دو شخصیت راوی و احمد است. دو پسربچه که به بازسازی خاطرات به وسیله فلاش‌بک‌هایی که در روایت زده می‌شود می‌پردازند. همه‌چیز انگار از یک بازی کودکانه شروع می‌شود و خاطراتی از ماشین‌باری و توبا و دیدن مردی عاشق‌پیشه. این داستان با ساختاری محکم و شخصیت‌پردازی فوق‌العاده و دیالوگ‌های زنده و ملموس که نشان‌دهنده توجه خاص صفدری به لحن است پیش می‌رود؛ روایتی تودرتو که این شاخصه بیشتر در رمان «ملکان عذاب» و «اسفار کاتبان» ابوتراب خسروی دیده می‌شود.
موضوع کلی داستان برمی‌گردد به توبا همسر بهزاد شاهنده که قبلا بغل دست راننده نشسته است و عازم آبادان شده در صورتی که هیچ حضوری در داستان ندارد ولی تمام موضوعیت داستان به‌وسیله خرده‌روایت‌ها شکل گرفته و به صورتی غیرمستقیم به او برمی‌گردد. گفته:
«به کی به تو. احمد گفت: چراغ‌هایش سرخ شد دلم رفته بود تو چراغ‌ها، سرخ نبودها، سرخیش جوری بود که ندیده بودم.» یا در صفحه 26 گفت: «کدام شب تا یادم می‌آد این همین جاافتاده» گفت: «همون شبی که توبا بغل دست راننده‌اش نشست و رفت آبادان»
ماشین ‌باری نشانه‌ای از مدرنیسم است. محمدرضا صفدری در این داستان کوتاه تقابل بین سنت و مدرنیسم را زیبا وکاملا مهندسی شده با تمام المان هایش شبیه مهمان مامان داریوش مهرجویی درست ودقیق به تصویرمی‌کشد.
ماشین باری به‌عنوان یک اصل مدرنیسم در این داستان به‌عنوان یک پدیده به مردم روستا معرفی می‌شود و مردم روستا به‌وسیله تفکرات و ذهنیت‌های خود در مورد این ماشین باری که جلوی قهوه‌خانه است نظر می‌دهند و این روند در مورد بچه‌ها به فرم یا صورتی دیگر اتفاق می‌افتد و این خود بیانگر به‌وجود آمدن و برخورد دونسل با پدیده‌های جهان مدرنیسم است. در زیرلایه‌های این داستان انگار به صورت خیلی هوشمندانه صفدری شکاف بین نسل‌ها را بیان می‌کند. این داستان روایت گمشده‌هاست. توبای گمشده، تیله‌ای که رفت تو لجن‌های ته‌ حوض و عشق گمشده مرد. انگار همه نشانه‌هایی که صفدری در ساختار روایی و کلی داستان به کار می‌برد در گذار از یک جامعه سنتی هستند و راهی جزء پذیرفتن مدرنیسم ندارند. توبا فرار می‌کند و به آبادان می‌رود. چون هنوز در فضای روستا آن نگاه سنتی به زن و نقش او در خانواده به رسمیت شناخته نشده و حتی حقوقی متناسب با آن در جوامع عقب‌افتاده تعریف نشده است.
صفدری علاقه زیادی به روایت داستان از دیدگاه کودکان دارد و این اتفاق هم در داستان «تیله آبی» و هم در داستان «درخت نخستین» می‌افتد اما تنها ضعفی که در این دو داستان مخاطب با آن برخورد می‌کند خارج شدن لحن بچه‌هاست که گاهی آدم فکر می‌کند راوی آدم‌بزرگ و جزئی‌نگری است در صورتی که تشخیص خیلی از رنگ‌ها با این جزییات برای بچه‌ها مشکل است. اما نگاه او به سوژه‌ها و شگرد او در پرداخت داستان قابل تحسین است.
افسانه‌ها برای او تجربه زیستی درون متنی خوبی را رقم می‌زند؛ در روایت داستان «پریون» روایت مختص به چند کودک است. این کودکان در دایره و استراتژی ذهنی خود انگار خواب بچگی پدرانشان را می‌بینند. حساسیت صفدری در این داستان و ما بقی داستان‌ها را نسبت به زبان می‌توان به خوبی درک کرد. زبان به خودی خود انگار تنها اصلی است که نسبت به دیگر مولفه‌ها برتری نسبی دارد هرچند مابقی مولفه‌ها هم همزمان با داستان دارای تناسب خوبی هستند و متناسب با زبان پیش می‌روند. نگاه تیزبینانه صفدری به محیط‌زیستی و قصه‌هایی که نسل به نسل از مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها شنیده می‌شود شاید دستمایه ‌داستانی شبیه پریون شده باشد.
زبان داستانی صفدری زبانی است که برگرفته از ساختار ذهنی و شخصیتی اوست. او را می‌توان در زمره نویسندگانی قرار داد که زبان داستانی و فردی خود را دارد. زبان هر نویسنده سبک نوشتاری آن نویسنده را تعیین می‌کند و همین سبک‌ها باعث تفاوت آنها می‌شود. در داستان کوتاه دیدار خانه که به نوعی بازآفرینی یا یادآوری خاطره است، سبک به‌گونه‌ای خود را برجسته نشان می‌دهد. داستانی تودرتو با شخصیت‌های تودرتو و مکان‌های تودرتو؛ انگار که همه‌چیز با هم ترکیب شده است. پسربچه‌ای که به بزرگسالی رسیده اولین شخصیتی است که دیدار خانه را مرور می‌کند.
داستان‌های این مجموعه چه از لحاظ ساختاری و چه از لحاظ تکنیکی و زبانی داستان‌های برجسته و درخشانی هستند به‌جز داستان دو بلدرچین که انگار نویسنده به جای ترسیم ابهام هنری بیشتر به ساخت معما دست زده است.

نقدی از نعمت مرادی منتشرشده در روزنامه آرمان ملی و سایت شهرگان و سایت مرور و خبرگزاری گلونی

نقدی از نعمت مرادی برمجموعه داستان ماه نیمروزنوشته شهریارمندنی پور

نقش تداعی در مجموعه داستان ماه نیمروزچیست؟ به اعتقاد ارسطو، اگر شیء با معلومات دیگری ارتباط داشته باشد، وجود یکی، موجب به یادآوری دیگری خواهد شد.یعنی دراصل تداعی است که موجب یادآوری تصویریا خاطره یا یک موقعیت زمانی و مکانی دربرهه ای اززمان می شود. دکترمحمدعلی محمودی می گوید با استفاده از تداعی است که می توان بین جهان عینی و جهان ذهنی شخصیتها ارتباط برقرار، و سیلان مداوم ذهن از خاطره و ذهنیتی به خاطره و ذهنیتی دیگر و از تصویری به تصویر دیگر را ترسیم و توجیه کرد. به موجب این رویکرد، از پیوند با تداعی اندیشه‌های ساده می‌توان اندیشه‌های پیچیده‌ای را ایجاد کرد. اتفاق خوبی که شهریارمندنی در این مجموعه رقم زده است.مجموعه داستان ماه نیمروزمجموعه ای ازتداعی رنگ ها و بوها وخاطرات وطعم های مختلف روایی است که با کلمه جان می گیرد وچینش می شود. تداعی درماه نیمروز باعث به خاطر آوردن وزنده کردن وزنده کردن رویدادهای گذشته در ذهن،خاطرات و سفر به هزارتو های ذهن و برگشتن به اصل انسان در دامن طبیعت است . حال این برگشت انسان چه از نوع اسطوره ای و زمانی و چه شمایل تاریخی یا حتی افسانه ای و چه از لحاظ به عینیت درآوردن وشکارلحظه ها در زمان حال است.آیا انسان به دنبال خوی وحشیانه خود درطبیعت است؟ یا به دنبال برگشتن به همان خلق وخوی باستانی وهمان کهن الگوهای رفتاری که قرن به قرن پیچیده ترشده است . ماهیت کتاب جنگ است ودرد. درد انسان ،پلنگی که دختر خردسال شکارچی را شکار و خورده است. «چرا نزدیش لامصب؟ داد می‌زند نمی‌شد نمی‌شود. گوشت بچه‌ام توی تنش است خون بچه‌ام تو رگ‌هاش است.درطول تاریخ از انسان های اولیه گرفته تاهمین قرن جنگ تداعی گر چیست؟ فروید می گویدتداعي ها هميشه با نگرشهاي مهم دروني ذهن مشخص مي شود كه در لحظه وقوع براي ما مشخص نيست...آیا شکارچی بایدبگذردیا یحتمل به دنبال انتقامی خونی باشد.درآن لحظه یک نبردواقعی رخ می دهدکه برای شکارچی شبیه به خواب است. خوابی که دراعماق وجودش بوی حقیقتی قابل انکار دارد.جنگ است میان طبیعت وانسان.وفلسفه عمیق مرگ اندیشی. جنگ ومرگ دومولفه مقابل هم درهستی بی کران وگذشت به عنوان بخشی ازباورانسان که پازل این مثلث را کامل میکند.مندنی پور استاد مطرح کردن همین پرسش هاست.پرسش های که ذهن مخاطب را درگیرخودش می کند.شخصیت های را می سازد که درکشمکش با خودشان قرارمی گیرند.سر دوراهی که گاهی هیچ جوابی به جز شکست ورفتن به قهقرا درآن نمی یابی.قرارگرفتن سر یک دوراهی. کشتن درست تراست یا گذشت؟ آیا درآن لحظه کنش ذهن نویسنده نسبت این رخداد بایدچگونه باشد.آیا مندنی پور به دنبال کشف آگاهانه یک تداعی آزاد که بیانگرزیست بشریت ازابتدای خلقت در دامن طبیعت بوده است. یا اینکه این رخدادبه صورت ناخوداگاه وبه شکل یک تصویر از مخیله اش گذشته است. جاییش پلنگی بودکه مزه گوشت آدمیزاد راچشیده بود و جایی دیگرش مردی که آرام جانش را ازدست داده بود.این دو مثل دو راز در تاریکی سنگ ها ازچشم پنهان بودند.شهریار مندنی پورنوشته است که ما به یاد بیاوریم آنچه را که ازیاد برده ایم. عشق وجولان عشق را درذهن پیرمردی که هنوز به عشق محتاج است وامیدوار، به سارای خیالی، پاهای پدران و مادرانمان به خوشه‌های گندم و کفشدوزها رحم نمی‌کردند. و آن پاره ابر سفید که بی رعد و برق از دور می‌آمد، یاری نمی‌کرد. به کفش‌هایشان نگاه کن سارا. خاکی و آفتابی است، با لخته‌های سبز و من جرئت نداشتم بگویم. تداعی ها درمغز بیانگرزنده کردن تصویرها و رخدادهای متفاوت است که گاه با یک زبان آرکائیک وگاه با یک زبان یا نثر شاعرانه در جانشینی و هم نشینی سطرهای درخشانی رابرای خوانش مخاطب بجا می گذارد که کلمات هم چون تیری برنده است که مغز و قلب مخاطب را نشانه می رود و دکمه ناخوداگاه خواننده رامی زند وروشن می کند.خواننده باخواندن ماه نیمروز تصاویری را می بیندکه یادآورتصاویری دیگردرناخواگاه فعال شده اوست.. تصاویری ازجنگ و مرگ،بنابراین روان بر اساس کلمات و جملات و در واقع بر اساس زبان شکل می‌گیرد.( انسان در سرزمین خودش هم بیگانه است.) این جمله را «زیگموند فروید»، واضع روانکاوی و اندیشمند شهیر اتریشی درباره‌ی ناخودآگاه گفته است. ناخوداگاه رفتار شخصیت های این مجموعه فقط به اين سبب در ذهن و خاطر يا رفتار ما متجلي مي‌شوند كه در ترجبه‌هاي پيشين ما با يكديگر پيوند يافته‌اند.رفتارپیرمردی که عاشق سارا شده است و یا شکارچی ویاحتی سقوط هواپیما وسربازی که صورتش کبودشده است یا اینکه نوزادی معصوم که مادرش راگم کرده و زن بارداری که ازلحاظ روحی داردآزارو اذیت می بیند.درناخوداگاه همه این انسان ها دردی پنهان وعمیق وجود داردکه برابر است با تنهایی و غم وانده ومهم تراز همه ترس از دست دادن که در وجود تک تک آنها تبدیل به عصیان شده است و طعم مرگ می دهد.(سارا رنگ ها چقدرتازه می شوندوقت مردن. بوها....وبوی بابونه می آیدهنوز.صدای تورنگ داردسارا.رنگ آبی ماورا بهار) مندنی پور به وسیله تداعی های گوناگون می کوشدتا به اعماق ذهن شخصیت ها رسوخ کند.تناقضات رفتاری درونی آنها را لایه روبی می کند. او دربرخی از بخش های روایت ازجریان سیال­ ذهن بهره می جویدکه به موجب آن عمق جریان ذهنی شخصیت ها که آمیزه‌ای است از ادراکات حسی و افکار آگاه و نیمه‌آگاه، خاطرات، احساسات و تداعی‌های تصادفی را به‌‌ همان صورت بیان می کند که حاص همان تداعی هاست. تداعی های که حاصل ذهنی پیچیده و چند لایه است. مندنی پور با آزاد کردن ذهن از قید نظارت ضمیر خودآگاه دست به ساخت کشف های می زند که در هزارتو های ذهن جاخوش کرده است. انسان درداستان های ماه نیمروز و رنگ آتش نیمروزی و آتش و رس چیزی جز تصوّرات وایده های حاصل از احساسهای مختلف از دنیای خشن وبی رحم ما نیست. موضوع تداعی گری بررسی همین تصوّرات مرکب دراین مجموعه داستان بوده است. با این همه، تصور مرکب الزاماً به هیچ یک از تصورهای ساده شبیه نیست.این تصورمرکب را در مه جنگل های بلوط و جایی/دره ای و حتی اگرتابوت نداشته باشد می توان حس کرد که به کیفیت محسوس و کیفیت ذهنی مخاطب هم کمک شایانی می کند.ما در یکی از داستان های مجموعه با ظهور ناگهانی سه مرد ناشناس روبه روهستیم سه مرد عجیب و غریب و مرموزکه درمیان مسافران هواپیمایی هستند و حامل مرگ سرنشینانش سه مردِ سیاه چشم و سفید چشم و ازرق چشم.آیا این سه مردبرای سرنشینان تداعی گرکدام پیام اند.اینجاست که مفاهیم در ذهن هرکدام ازمسافرها و حتی مخاطب ها به شکل های گوناگون شکل می گیرد.گاه این تداعی ها با در ذهن شکل اسطوره و گاه مواجهه با رخدادی تاریخی و یا بازافرینی خاطره ای همراه با ترس است.آیا انها با دیدن این سه شخص کدام فیلم یا کدام خاطره یا کدام مفاهیم در ذهن شان نقش می بندد.قطعیتی وجود ندارد ودرک آنها فقط وفقط از موقعیتی است که درآن سردرگم اند.این رخداد به شکل کاملا ناخوداگاهی درتصورات آنها ترسی عمیق را شکل می دهد.سقوط هواپیما برای آنها تداعی گرچیست.مندنی پور با زیرکی تمام بدون اینکه به مرگ اشاره کندهمه آنها را در موقعیت مرگ وجنگی نابرابرقرارمی دهد.انسان را درموقعیتی پوچ وبه دور ازهرگونه قطعیتی قرارمی دهد که درگیرجبریا تصادفی شده است که قضا وقدر نام دارد.یا در داستانی دیگرتصورات ازشخصیتی پیچیده و تصورات و تداعی های مرکب پیچیده ترمرد مفرغی درمه وجنگل های بلوط که شخصیتی بی نام ونشان است که هویتش را قبرستانی می سازد که درآن زهکشی می کند ورابطه مستقیم با مرگ داردکه خودقبرستان تداعی گر مرگ و مرگ اندیشی است. وبه صورت است که این مهم به این شکل خودش را بیان می کند.( هرگز سراغ قبر زنم نمی‌روم، چون نه برای او فایده‌ای دارد و نه برای من) این مونولوگ مرا یادمونولوگ های بیگانه البرکامو می اندازد و ید مونولوگ یا تک گویی های درونی شخصیت رمان گاه بی تفاوت تنهایی پرهیاهوبهومیل هرابل. لیک همچنین جرقه های درکتاب ماه نیمروز، دینامیت انفجار احساس های ما را مشتعل می سازند. آنگاه این رویدادهای مزبور می شود مجموعه احساساتی خوشایند و (عمدتا) ناخوشایند و همین مسئله حال لحظه ای ما را دگرگون می سازد. پس تداعی یک یاد و خاطره وحتی یک مونولوگ و یا دیالوگ درمجموعه داستان ماه نیمروز صرفا یک تصویر ذهنی عاری از هرگونه احساس نیست، بلکه هر یاد و خاطره ای با خود یک مولفه ی احساسی ملازم را نیز به همراه دارد. که یک یادآوری، یک احساس را در ما زنده می کند. پس بطور کلی می توان نتیجه گرفت که ما از تداعی خاطره یا اسطوره یا تاریخ وشمایل جنگ به هرصورت، به تداعی احساسی می رسیم.درداستان کوتاه ماه نیمروز باز با سه فرشته روبرو هستیم که فقط می توان آنها را در زمان مرگ دید.انگاه ماه نیمروز برای تمام شخصیت های که درمتن زیسته اندتداعی گر مرگ است که مخاطبان هم بوسیله این تداعی هاست که ذره ذره مرگ در ذهنشان جا باز می کند وهمراه با هرداستان در مجموعه، مرگ را باز آفرینی می کنند. ديد بصري نویسنده به زبان به شخصيت، حادثه، و مكان است که موجب می شودتداعی هرتصویر، به وسیله زبانی خوش ساخت که مندنی پوراستاد آن است مارا درون متن هر داستان می برد و لایه لایه از اتفاقات آن پرده می بردارد.مندنی پوراستادچینش کلمات است.کلمات نزد او به مانند توله های تربیت شده ودست آموزهستندکه هرطور نویسنده بخواهدآنهارا روی سپیدی کاغذ می رقصاند.اوبا کلمات سحروجادومی کند.

مجموعه شعرطعم عاسقانه ازنشرشانی منتشرشد.خبرگزاری مهر

مجموعه شعر «طعم عاشقانه» چاپ شد

عنوان

مجموعه شعر «طعم عاشقانه» سروده نعمت مرادی توسط نشر شانی منتشر و راهی بازار نشر شد.

 

به گزارش خبرگزاری مهر، مجموعه شعر «طعم عاشقانه» سروده نعمت مرادی به تازگی توسط نشر شانی منتشر و راهی بازار نشر شده است.

این کتاب، ۴۰ قطعه شعر کوتاه و بلند آزاد را با مضمون عاشقانه در بر می گیرد. علاوه بر زمینه عاشقانه، اشعا این کتاب درباره مسائل اجتماعی هم هستند. تکرار موتیف در این مجموعه هم به فرم تکرارشونده و هم به زیباشناختی شعرها کمک قابل توجهی کرده است.

«طعم عاشقانه» با ۶۷ صفحه، پنجمین کتاب و چهارمین مجموعه شعر مرادی است. مراسم رونمایی از این کتاب به زودی برگزار می شود.

منبع: مهر

مجموعه داستان باجی ازنشرهشت منتشرشد. خبرگزاری ایبنا

نتشار مجموعه داستان نعمت مرادی

 
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۰۶
 
 
مجموعه داستان «باجی»، اثر نعمت مرادی طی روزهای گذشته توسط انتشارات هشت منتشر شد.
 
انتشار مجموعه داستان نعمت مرادی
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)،‌ این مجموعه داستان بعد از 10 سال جمع‌آوری در 110 صفحه و با قیمت 10 هزارتومان توسط انتشارات هشت منتشر شده است.

این مجموعه داستان از 12 داستان کوتاه پیوسته تشکیل شده است که هر کدام با سوژه‌ای مجزا می‌تواند تجربه جدیدی از خوانش داستان‌های بومی را به مخاطب القا کند. مفهوم اکثر داستان‌ها به باورها، سنت‌ها و اعتقادات مردم بومی می‌پردازد‌. شخصیت‌ها و تیپ‌ها در کنار فضاها بجز، رنگ و منش بومی، فضایی از ریالسیم جادویی و بعضی داستان‌ها فضایی سورالیستی را ترسیم می‌کند به طوری که مخاطب مرز خیال و واقعیت درهم تنیده شده و همچنان بار اسطوره‌ای نمادین داستان‌ها را در می‌یابد.
 
استفاده از کلمات بومی نقش تعین کننده‌ای در ساخت و بافت زبان دارد. احیا کردن زبان و کلمه کاری است که در داستان‌ها خود را نشان داده است. باجی شخصیت یک جن و نماد پلیدی است که در اکثر داستان‌ها حضوری پررنگ دارد. این مجموعه داستان چهارمین کتاب نعمت مرادی است و قبل از این سه مجموعه شعر به قلم وی منتشر و به بازارکتاب عرضه شد. این مجموعه داستان هم اکنون در پیشخوان کتاب فروشی‌ها قرار دارد و در نمایشگاه کتاب ازسوی غرفه نشرهشت عرضه خواهد شد.

نعمت مرادی امسال در نمایشگاه کتاب چهار کتاب دارد. او علاوه بر مجموعه داستان «باجی»، با چاپ دوم مجموعه شعر «پدر» توسط نشر مهرافرید و مجموعه شعر «مادر» و «هرسین» که چندروزی است توسط نشر مایا منتشر شده است به نمایشگاه می‌آید. دو مجموعه شعر دیگر از این شاعر و نویسنده به اسم «زن» از نشر شانی و «دختران سپیدار»  از نشر هشت نیز در انتظار مجوز هستند و ممکن است به نمایشگاه کتاب برسند.

مجموعه داستان طعم گل های پریوش ازنشرمایا منتشرشد. خبرگزاری مهر

«طعم گل‌های پریوش» منتشر شد

نعمت مرادی از چاپ مجموعه داستان جدید خود با عنوان «طعم گل های پریوش» خبر داد.

نعمت مرادی داستان نویس در گفتگو با خبرنگار مهر، درباره اثر جدید داستانی خود گفت: به تازگی مجموعه داستانم با عنوان «طعم گل های پریوش» توسط نشر مایا منتشر شده که قرار است در نمایشگاه کتاب تهران عرضه شود.

وی افزود: این کتاب در قالب یک داستان بلند و هفت داستان کوتاه در حجم ۹۰ صفحه منتشر شده است. اکثر داستان های این مجموعه از یک طرح منسجم و نظم روایی مشخصی حمایت نمی کنند. جهان داستان این مجموعه در بعضی سطرها به یک طنز تلخ می رسد و شاید همین ابزار طنز برای خیلی از نویسنده ها به سخره گرفتن جهانی باشد که نظم و معنا وپیوند های شکل گرفته در آن رنگ باخته است.

این داستان نویس در ادامه گفت: روایت در مجموعه داستان طعم گل های پریوش، روایتی تکه تکه از موقعیتی است که شخصیت ها در آن زیست می کنند. شخصیت ها به تقسیم کردن خود و دیگران اعتقادی ندارند. در داستان اول مجموعه و بعضی از داستان های این مجموعه زبان به سمت شاعرانگی و روایت به شکل جریان سیال ذهن اتفاق می افتد. فضای اکثر داستان ها شهر تهران و یا یک شهر است.

مرادی در پایان گفت: این مجموعه بعد از مجموعه شعر پدر ومادر و هرسین و طعم عاشقانه و مجموعه داستان باجی، ششمین کتاب ودومین مجموعه داستان من است که روز جمعه به تاریخ ۱۴ اردیبهشت، ساعت ۱۱ درغرفه نشر مایا در نمایشگاه کتاب رونمایی می شود.

کد خبر 4283931

«طعم گل‌های پریوش» منتشر شد

نعمت مرادی از چاپ مجموعه داستان جدید خود با عنوان «طعم گل های پریوش» خبر داد.

نعمت مرادی داستان نویس در گفتگو با خبرنگار مهر، درباره اثر جدید داستانی خود گفت: به تازگی مجموعه داستانم با عنوان «طعم گل های پریوش» توسط نشر مایا منتشر شده که قرار است در نمایشگاه کتاب تهران عرضه شود.

وی افزود: این کتاب در قالب یک داستان بلند و هفت داستان کوتاه در حجم ۹۰ صفحه منتشر شده است. اکثر داستان های این مجموعه از یک طرح منسجم و نظم روایی مشخصی حمایت نمی کنند. جهان داستان این مجموعه در بعضی سطرها به یک طنز تلخ می رسد و شاید همین ابزار طنز برای خیلی از نویسنده ها به سخره گرفتن جهانی باشد که نظم و معنا وپیوند های شکل گرفته در آن رنگ باخته است.

این داستان نویس در ادامه گفت: روایت در مجموعه داستان طعم گل های پریوش، روایتی تکه تکه از موقعیتی است که شخصیت ها در آن زیست می کنند. شخصیت ها به تقسیم کردن خود و دیگران اعتقادی ندارند. در داستان اول مجموعه و بعضی از داستان های این مجموعه زبان به سمت شاعرانگی و روایت به شکل جریان سیال ذهن اتفاق می افتد. فضای اکثر داستان ها شهر تهران و یا یک شهر است.

مرادی در پایان گفت: این مجموعه بعد از مجموعه شعر پدر ومادر و هرسین و طعم عاشقانه و مجموعه داستان باجی، ششمین کتاب ودومین مجموعه داستان من است که روز جمعه به تاریخ ۱۴ اردیبهشت، ساعت ۱۱ درغرفه نشر مایا در نمایشگاه کتاب رونمایی می شود.

کد خبر 4283931

گفتگومجیدمصطفوی با نعمت مرادی به بهانه مجموعه داستان باجی

گفتگو با نعمت مرادی به بهانه چاپ مجموعه داستان باجی .مجید مصطفوی

۱
به عنوان مدخل گفتگولطف کنید شمه ای از زندگی شعری و داستانی خودرا بیان کنید؟

من متولد ۱۳۶۰ازشهرستان هرسین ازتوابع استان کرمانشاه ومقیم تهران وکارمند دانشگاه شهید بهشتی هستم.ازمن تاحالاچهار مجموعه شعربه نام های پدر ومادر و هرسین وطعم عاشقانه ویک مجموعه داستان به اسم باجی منتشرشده است . یک مجموعه شعربه نام دختران سپیدار ازنشر هشت ویک مجموعه داستان به اسم طعم گل های پریوش ازنشرمایا.این دوکتاب درنمایشگاه ۹۷کتاب تهرانرونمایی خواهندشد. ازمن بیش از صد نقد مکتوب در روزنامه آرمان شهروند ابتکار اطلاعات اعتماد بهارو…..منتشرکرده است و با ماهنامه ی کارنامه سخن وگلستانه و سایت های چوک طغیان اونگارد پیادرو کردانه شهرگان مرور مد ومه تبیان هنرلند آفتاب بلوط و…همکاری داشته ام وبا خبرگزاری ایسنا ایبنا مهر ایلنا کردپرس آنا ایمنا تیتربرترآرتنا و…..همکاری داشته ام . هم اکنون هم درحال نوشتن مجموعه داستان جدیدم می باشم .
۲
لطفا بفرمایید چه شد به نویسندگی روی آوردید واولین داستان شما چه بود؟
آدم ها نویسنده متولد نمی شوند. آنها بعدها نویسنده می شوند. واین مهم به یک پروسه ی زمانی درازمدت احتیاج دارد. من بخاطراینکه درشهرستان به جزتئاترهنری دیگرزنده نبود ویااگربودشاید درخفا بود به سمت تئاترگرایش پیدا کردم . در بین ژانرهای ادبی، تئاتر قدمتی چند هزارساله دارد و به همراه شعر از قدیمی ترین انواع ادبی به حساب می آید. قدیمی ترین نمایشنامه های موجود به یونان باستان و نوشته های اِشیل ( اسکلس)، خالق تراژدی «ایرانیان» برمی گردند.شایدبخاطراین قدمت است که اکثریت به سمت این دو مقوله(شعر-تئاتر)هجوم می بردند ودربخش نویسندگی ذهنیت ها عقیم بود. و همین اسم ها واسم های شبیه شکسپیرکه ازدهان بچه ها می شنیدم من را راغب به خواندن نمایشنامه وبعد آشناشدن با نمایشنامه های بهرام بیضایی واکبررادی وخلج کرد . طولی نکشید که بامعرفی آثارژول ورن من شروع به خوانش داستان کردم . اولین کارگاه حرفه ای داستان نویسی که به صورت حرفه ای وبا مخالفت های شدید درشهرستان برگزارشدتوسط محسن میرزایی بود. با اینکه تعداد افرادی که شرکت می کرد سه نفربودیم اما یکی ازبهترین کارگاه داستان های بودکه شرکت کردم . ما را با آثارهدایت هوشنگ گلشیری ،بهرام صادقی ، مندنی پور،صادق چوبک و…..آشنا کرد. اولین داستان حرفه ای من صدای جیرجیرکی یک زن بودکه درماهنامه کارنامه نتشرشد.
۳
آیا شما کارهای فرهنگی را به صورت فردی انجام می دهید یا گروهی ؟
یکی از معیارهایی که کشورهای توسعه یافته را از کشورهای در حال توسعه مجزا می کند ، فرهنگ گروهی کار کردن است . در کشورهای توسعه نیافته ، افراد علاقه یی به فعالیت های گروهی ندارند و همین امر سبب می شود علاوه بر صرف انرژی بیشتر ، کارها با کیفیت پایین تری انجام پذیرد. زمانی که افراد یک جامعه فرهنگ کار دسته جمعی را فرا بگیرند ، تمایل بیشتری نیز برای سازندگی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در ناخودآگاه آن ملت شکل می گیرد. معمولا توکشورامریکا واکثریت کشورهای اروپایی با تشکیل اتاق فکروجمع کردن چند نویسنده ، برای نوشتن فیلمنامه ای درست ودرمان بیشترین سهم را درانجام کارگروهی دارند . اما درایران ، وقتی فیلم یا نمایشنامه ازآب وگل در می آید به عنوان ها که نگاه می کنید ،نویسنده کارگردان تهیه کننده وحتی دربخش های تدوینگروبازیگریک نفراست . واین نشان ازآن عدم توجه به کارگروهی است . دربین نویسندگان زن درایران رمانی مشترک خواندم از لادن نیکنام وخانم فرزانه کرم پور، کاری به ارزش گذاری اثرندارم اما اولین اتفاق خوب ومشترکی بود که درکارفرهنگی ادبی انجام می شد . واسه شخص من برای نویسش داستان وشعرکاملا فردی کار می کنم . اما جلسات نقدوبررسی کتاب های که برگزارمی کنم کاری کاملا فرهنگی وادبی است . من بنا به اقتضای عمل وموقعیتی که درآن قرارمی گیرم معمولا تصمیم می گیرم . که آیا این اتفاق فرهنگی وادبی شخصی رخ بدهد راندمان کاربالا می رود ویا نه اگربه صورت گروهی اتفاق بیفتد کیفیت بالایی خواهد داشت . شرط اساسی برای کار گروهی این است که هر دو طرف ، با همدیگر برنده – برنده بازی کنند تا به یک هدف مشترک برسند ، اما متاسفانه بعضی اوقات وقتی دو گروه بخواهند با یکدیگر همکاری کنند ، بیشتر به این فکر هستند که چگونه می توانند طرف مقابل را گول بزنند و سود بیشتری ببرند. واین یعنی خودنابودی . اما درکارفرهنگی هراتفاق خوبی دربخش های مشترک بیفتد خوب است اما این کارمشترک فرهنگی طوری نباشد که خیلی ازنویسنده های خوب را به انزوا بکشاند وتریبون های مشترک فقط دست یک گروه فرهنگی وابسته بیفتد . درکارفرهنگی باید آزادی بیان را به تمام گروه های که کارمشترک گروهی انجام می دهند داد تا آن تعادل اتفاق بیفتد و جامعه به سمت وسویی خوبی حرکت کند.
۴
درزمینه ی داستان نویسی که یکی ازراه های نشرفلسفه زندگی می باشد ،چه توصیه ای برای کسانی که اول راه هستند دارید؟
ویلیام فاکنرنویسنده امریکایی می گوید: نویسنده نباشید، به جایش خودِ نوشتن باشید. نویسنده بودن یعنی راکد و ایستا بودن. عمل نوشتن حرکت را نشان می‌دهد، فعالیت و زندگی را. وقتی از حرکت می‌ایستی در واقع مرده‌ای. هیچ‌وقت برای نوشتن زود نیست، از همان وقتی که می‌توانی بخوانی، می‌توانی بنویسی.از مصاحبه با روزنامه‌ی پرینسی‌تونین . پس به گفته فاکنرنویسنده بودن یعنی حرکت کردن دربعدهای مختلف. پس هرنویسنده ای اگرننویسد مرده است . پیشنهاد های مختلف ومتفاوتی می شودکرد. اولین پیشنهاد من دقیق ودرست نگاه کردن وبعد درک پدیده های هستی است . اگرنتوانیم درست ودقیق شخصیت داستانی ویا هرپدیده ای که می خواهیم درموردش بنویسیم را نشناسیم وخودرا با همان مولفه های رفتاری ودرونی جایگزین شخصیت کنیم باخته ایم . هرشخصیتی که درداستان خلق می شود تناقضات رفتاری درونی وعلاقه مندی های بخصوص خودرا دارد . ما باید شخصیت ها را همان طور که هستند ومی شناسیمشان بنویسیمشان. شخصیت ها ، اشیا وطبیعت سوژه های برای الهام گرفتن نویسنده ها هستند
شخصيت در تعريفي ساده، انساني است كه با خواست نويسنده پا به صحنه‌ي داستان مي‌گذارد و كنش‌هاي مورد نظر نويسنده را انجام مي‌دهد و سرانجام از صحنه‌ي داستان بيرون مي‌رود. البته در نگاهي ديگر، شخصيت موجودي پويا است كه در كنش‌هاي داستاني ظاهر مي‌شود و اگرچه از طرح كلي داستان پيروي مي‌كند ولي گاهي خود ابتكار عمل به دست گرفته و همه‌چيز را رهبري مي‌كند.نویسنده باشناخت پیش می رود وشخصیت را همان طورکه زیست می کند می نویسد نه کمترنه بیشتر.نویسنده تمامیت آن چه را دیده ودرک کرده را فقط می نویسد وهیچ قضاوت مطلقی نمی تواند بکند . چون شخصیت ها راه خودشان را می روند ونویسنده با خلاقیت خود آن را روایت می کند . دومین پیشنهاد من این است آماتورومبتدی وساده بنویسید .نویسنده با تمرین کردن می تواندجهان داستانی خودرا بهبودبخشد ازخاطره های که دردوران مختلف زندگی برایتان رخ داده است بنویسید البته با تمام جزئیات وکلیات . ازروزمره گی هایتان حداقل روزی ده خط دریک دفترچه یاداشت بنویسید . هرانسانی اززمانی که خواندن ومطالعه کردن رامی آموزد ازسرهمان کلاس های ابتدایی درهمان زمان هم می تواند بنویسد . گرچه ممکن است دراین راه اشتباهات زیادی برایمان رخ دهد . اما کم و کان یک روزی ازهمان اشتباهاتی که وجع شباهت همه ی نویسندگان جهان است درس می گیریم .تمام چیزهای که درکنارمان اتفاق می افتد می تواند مواد خام یک اثرداستانی خوب شود. حتی بی تفاوت ازکنارچیزهای که به زندگی شما مرتبط نمی شوند نگذرید . خواندن همه چیز می تواند به شما کمک کند حتی کتاب های آشپزی . وقتی می خواهید شخصیت یک زن آشپزرا خلق کنید ناخودآگاه تمام آن داشته های که ازخوانش وتجربه ی آشپزی داشته اید می تواند به شما کمک کند . وییام فاکنردرمصاحبه ای می گوید برای اینکه نویسنده خوبی باشیم نود و نه درصد استعداد لازم است، نود و نه درصد نظم، نود و نه درصد کار کردن. یک نویسنده‌ی خوب هیچ‌گاه نباید از کارش رضایت کامل داشته باشد. همیشه هدف را بیشتر و بزرگ‌تر از چیزی که فکر می‌کنی می‌توانی انجام بدهی قرار بده. نه اینکه فقط از معاصران یا قبلی‌های خودت بهتر باشی. سعی کن نسبت به خودت بهتر باشی. هنرمند موجودی است که شیاطین اداره‌اش می‌کنند. خودش هم نمی‌داند چرا او را انتخاب کرده‌اند و بیشتر وقت‌ها آن‌قدر مشغول است که فکر نمی‌کند اصلاً چرا! او شبیه به کسی است که بدون احساس مسؤولیت اخلاقی، برای انجام کارش، از هر کسی چیزی را که نیاز دارد می‌دزد، قرض می‌گیرد یا حتی برایش التماس می‌کند. تنها مسؤولیت نویسنده به هنرش است. اگر نویسنده‌ی خوبی باشد، ظالم خواهد بود. او رویایی دارد و این خیال آن‌قدر عذابش می‌دهد که باید از شرش خلاص شود تا دوباره احساس آرامش کند. افتخار، امنیت و شهرت، همه را برای نوشتن کتابش مورد استفاده قرار خواهد داد حتی اگر لازم باشد از مادرش بدزدد، تردید نخواهد کرد. سومین پیشنهاد من برای نویسنده های آماتور این است که بانوشته های ابتدایی توهم خلق یک اثری که نوبل را بگیرد را نداشته باشند .تولید یک اثرخوب زمانی رخ می دهد که شما با توهم درونیتان مبارزه کرده اید و تمام راه های که یک نویسنده ی خوب دریک پروسه زمانی وپارامترهای که پشت سرگذاشته است گذارنیده باشید . ممکن است این اتفاق برای شما در۲۵ سالگی بیفتد شبیه بهرام صادقی با رمان ملکوت یا درپنجاه سالگی .
۵
شما غیرازنوشتن داستان، دررابطه بانقد داستان هم فعالیت دارید دراین باره می شودتوضیحی ارائه دهید؟

نقد داستان درراستای نقد نوکارسترگی است که فقط با خوانش ومطالعه تئوری های مختلف به دست می آید. به بیان ساده‌تر، نقدِ نو؛ معتقد به اصالت متن است و به اندیشه‌ای که به ذهن نویسنده رسیده‌است نمی‌اندیشد؛ زیرا رسیدن به نیت نویسنده به عنوان معیاری برای نقد ادبی نه دست‌یافتنی‌ست و نه مطلوب. از نظر منتقدان این نهضت، نویسنده و خواننده دارای اولویت ثانویه‌اند. منتقد نقد نو، در پی معنای متن نیست، بلکه می‌خواهد بداند متن چگونه خود را بیان می‌کند. «این مکتب دنبال آن است که ببیند چگونه بخش‌های مختلف متن با یکدیگر مرتبط می‌شوند، متن چگونه نظم و هماهنگی پیدا می‌کند. من خودم بیشترین توجه ام برای نوشتن نقد معطوف این شکل ازنقد است . هدف دراین شکل ازنقد رسیدن به اندیشه وفضایی که نویسنده درآن سیرکرده است نیست .دربعضی ازمحافل ادبی برخی ازدوستان درمورد همذات پنداری اثر بحث می کنند که ازدیدمن چیزی مضحک وخنده داراست . ما می توانیم بخشی ازنشانه های متن را دریابیم ودرک کنیم اماشاید اگربامتنی عظیم شبیه خشم وهیاهو فاکنروتنهایی پرهیاهو هرابل ویا صدسال تنهایی مارکز وبوف کورهدایت مواجه بشویم هیچ همذات پنداری اتفاق نیفتد وشاید نویسنده ده قدم ازمخاطب جلوترحرکت کند . دراین گونه متن های داستانی کلاف شاید اینقدرپیچیده باشد که مخاطب درابتدای خوانش دست وپای خودرا گم کند وبه شکل محترمانه ای کتاب را کناربگذارد . پس بحث همذات پنداری به شکل غم انگیزی مضحک به چشم می آید . مخاطب بایدحدوحدودی برای خود قائل شودوفقط این نکته را بداند که همه چیزفیلم فارسی وهندی نیست که داستان را ازابتدا حدس زد وبا قهرمان داستان همذات پنداری کرد . پس مخاطب ومنتقد دارای همان اولویت ثانویه اند که رولان بارت درمقاله ای به آن می پردازد. اصالت متن مهمترین مولفه درنقد نو است . اگرمتنی آن اصالت را نداشته باشد خودبه خود به مرورزمان ازدیده ها محو و بازنشستگی خودرا به شکل تاریخ مصرفی کوتاه اعلام می نماید . اما متنی که اصالت داشته باشد غائم به ذات خوداست . واگربخواهی آن راکشف کنی باید دوباره وسه باره به خودش برگردی . این نوع نقد «تجربه» است. از دیدگاه پیروان این نقد، داستان باید تجربه شود تا اثرگذار باشد. اما این تأکید بر اثرگذاری تجربه، نباید بر استقلال متن خدشه‌ای وارد کند و آن را تهدید کند؛ زیرا ممکن است تجربهٔ متفاوت نویسندگان و خوانندگان تأثیر متن را کم و زیاد کرده و به تبع، ارزش‌های متن از سوی فرستندگان (نویسندگان )و گیرندگان (خوانندگان) افزایش و کاهش یابد که این اتفاق مغایر با سخن منتقدان نقد نو است که بر استقلال متن تکیه دارند و ادبیات ارزشمند را به زمان، مکان و اشخاص محدود نمی‌دانند.
۶

چه عاملی سبب نوشتن مجموعه داستان باجی شد؟
مهمترین مولفه برای نوشتن این مجموعه شناخت من از زیست بومم بود . به عقیده من ادبیات بومی اقلیمی، ادبیات خرده فرهنگ هایی است که در اکوسیستم یا منطقه ای خاص قرار گرفته و درون مایه هایش را از دغدغه های بومی و چالش های پیش روی زندگی اهالی آن مناطق برمی دارد. بیشترین چیزی که توجه مرا جلب کرد ، اعتقادات ،سنت ها ، باورها وخرافات منطقه ای بودکه با این مولفه ها زیست می کردند. لحن حرف زدن ، نوع پوشش ، ونوع اندیشه وتفکرشان درباب جن وپری که جزیی اززندگی واقعیشان است وبا آن خوگرفتن وعجین شده اند مرا براین پنداشت که مجموعه ای بنویسم که پرازکهن الگوها ، ضرب المثل ها وحکایاتی است که دوازده سال از زندگی مرا به شکل پراکنده ای دربرگرفت . این نوگفتمان شکل زندگی رایج هرنوع زندگی بومی است . اعتقاد من این است که حداقل داستان های کوتاه موفق ایران شکل بومی دارند شبیه داستان کوتاه زنی که مردش راگم کرد ازهدایت یا عزادارابیل ازساعدی یا برخی داستان های کوتاه منصوریاقوتی درکرمانشاه ودررشت ازکارهای بومی مجید دانش آراسته وکیهان خانجانی وجنوب محمدرضا صفدری وشیراز ابوتراب خسروی واصفهان هوشنگ گلشیری ومندنی پورو ادبیات کارگری علی اشرف درویشیان می توان یاد کرد . من درمجموعه داستان دومم بنام طعم گل های پریوش که ازنشرمایا منتشرمی شوداکثرفضاهارا تهران انتخاب کردم ، اما بعدازاین شایدبه همان فضایی که دران زیست کرده ام برگردم ورهمان راستا بنویسم .
۷

همیشه بین عنوان کتاب ودرونمایه ارتباط خاصی وجود دارد. چرا این عنوان باجی را برای مجموعه داستانتان انتخاب کردید؟
باجی به زبان لکی یعنی مادروبه زبان ترکی یعنی خواهر. من این اسم را ازروی قصه ای که مادربزگم برایم تعریف کرد انتخاب کردم.قصه ای درموردحیدرکماری بود که با این جن مبارزه می کندواورا شکست می دهد که بعدها ازاو به عنوان یک قهرمان یادمی کنند. باجی شخصیت یک جن بود .این جن اینقدربه مردم روستای( دوروزنه)که یکی ازروستاهای شهرستان نورآباد لرستان است نزدیک می شود که اهالی روستا اسمش روباجی گذاشتند وبه عنوان مادرروستا ازاو یاد می کنند .باجی شخصیت یک جن ونمادپلیدی است ، وهمین قضیه باعث شدکه من این اسم را برای مجموعه انتخاب کنم . اسم کتاب یکی ازمهمترین مولفه های کتاب محسوب می شودکه گاهی خود اسم کتاب باعث فروش کتاب می شود.

۸

درپایان ازآینده داستانی خود بگوییدوآیا کتابی دردست انتشاردارید؟
من تا زنده ام ادبیات را زندگی می کنم وامیدوارم بتوانم روند روبه رشد وموفقیت آمیزی راطی کنم . ادبیات با پوست واستخوان من عجین شده وازاین بابت هم خیلی خوشحالم . کتاب های دردست چاپ مجموعه داستان طعم گل های پریوش نشرمایا ومجموعه شعردختران سپیدارنشرهشت .

نقدی برمجموعه شعرمحسن مرادی ضمیمه ادب وهنر روزنامه اطلاعات

«دارم می گذارم به زندگی ام ادامه دهم»، اسم اولین مجموعه شعر «محسن مرادی» است که درجهان تازه شعر توسط نشر چشمه در قالب ۳۷ شعر کوتاه و بلند و با مشخصات ظاهری ۸۳ صفحه منتشرشده است و هم اکنون در پیشخوان کتابفروشی ها قرار دارد. این مجموعه شعر از لحاظ ساختار و بافتار زبان، بی شک یکی از متفاوت‌ترین مجموعه شعرهایی است که من در طول این چند سال با آن روبرو شده ام.
تأویل های زبانی در این مجموعه شعر، بر اساس کاربرد ذهنی و تجربه به دست می آید. در این شکل زبان ، تجربه زبانی یعنی تجربه استفاده واقعی از زبان، و این استفاده مانند دیدن کلمات در فرهنگ لغت یا خواندن قواعد دستوری در کتاب‌های دستور نیست. 
در واقع این گونه از شعر بر اساس کارکرد زبان بنا نهاده شده است. اگر الگوی سوسوری تمایز میان زبان و گفتار را در نظر بگیریم، برای ساختگرایان و دستوریان زایشی، گفتار جنبه کم اهمیت زبان شمرده می شود و جنبه ساختاری آن دارای اهمیت بیشتری است. 
اما می‌گوید در الگوی زبانشناسی شناختی این دوگانگی وجود ندارد. پس می توان به طور خلاصه گفت که زبانشناسی شناختی بررسی زبان به گونه ای است که با ساختار شناخت یا همان ذهن سازگار باشد. 
در این دیدگاه زبان را انعکاس ذهن می‌دانند. «زبان‌شناسی شناختی» ازدیدگاه جرج لیکاف رویکردی است در مطالعه زبان که می‌کوشد رابطه میان زبان انسان، ذهن او و تجارب اجتماعی و فیزیکی‌اش را بشناسد. این رویکرد براساس تجربیات ما از جهان به مطالعه مقوله زبان می‌پردازد و از این طریق نحوه درک و شیوه مفهوم‌سازی را بررسی می‌کند. 
زبان یک قوه ذهنی و وابسته به دیگر قوای ذهنی است. محسن مرادی به عنوان شاعر بسامد کلمه را در نحو چینش برای ساخت تاویل و مفهوم سازی نه مفهوم تک بعدی به کار می گیرد.
اصطلاح مفهوم به نوعی معنای ثابت بودن را می‌رساند اما اصطلاح مفهوم سازی به پویا بودن معنی در این نگرش تاکید دارد. زبان، افکار ما را رمزگذاری می‌کند. محسن مرادی با آگاهی تمام به آن واقف است. نمونه ای از ترکیب های ساخته شده در زبان شاعر این مجموعه شعر را با هم مرور می کنیم.
گردوی مرد بی مغز(ص ۴۰)، شور در اشک(ص ۴۱)، ماربافی(ص۸)، بوسیکو بوسیکو(ص۱۱)، سوت فرضی ام ( ص۱۲)، ذهن زلزله(ص۱۵)، بغض اسطوره ای ام(ص۱۹)، دنیا خاکستری مایل به رنگین کمان (ص۲۴). 
بنا به گفته نیما، قدما برای ما به منزله پایه و ریشه اند. حکم معدن های سر به مهر را دارند، با مواد خاص که به ما می رسانند به ما کمک می کنند. 
آری این که گفته می شود شاعر امروز بهتر است از استفاده کلمات مرده و قدیمی بپرهیزد به معنای آن نیست که گنجینه ادب فارسی گذشته را نادیده بگیرد بلکه خوب دیدن و درست استعمال کردن واژه ها می تواند به زبان فارسی خدمت کند. 
زبان این شاعر تلاشی است برای ورود به زبانی آوانگاردتر. محسن مرادی در این مجموعه شعر به خوبی پتانسیل کلمه و بارعاطفی و آوایی و معنایی و لفظی آن را دریافته است .
«عجیب ترین موجود فرضی امراسب غریبی استرکه به جای چهار نعلرچهار لبرزیرپاهایش کوبیده شده راسب من رچهار لبربوسیکو بوسیکورتمام نقاط بدنت را کشف می کندرهمین که رسوت فرضی ام را بزنم.»
به عبارت دیگر، شعر معاصر که می‌توان برای آن هویت و استقلال ممتازی را از دیگر دوره های شعری قایل شد، در پی یک گسست پدید می آید. گسست در فرم و قالب و گسست در محتوای نگرش شاعر به جهان و انسان. 
شاعران پست مدرن عقیده دارند، جهان کنونی دارای انسجام و ثبات نیست. به همین دلیل در اشعار خود به پراکنده گویی می پردازند. شعر، محصول مکث و تأمل عاطفی و احساسی بر عناصری پراکنده و بی شمار است که در زندگی امروزی، هر انسانی با آن روبه روست. 
در حقیقت به لحاظ فلسفی پست‌مدرنیست‌ها معتقدند تجربه‌های انسان امروز نمی‌تواند در ساختار و طرح‌های شعر کلاسیک و مدرن بازتاب یابد. به تعبیری دیگر در باور پست‌مدرنیست‌ها جهان بدون معنا، نظم، انسجام و یکپارچگی است. 
از اینرو برای طرح چنین جهانی باید به شیوه های متناسب به آن روی آورد. جهان شعری پست مدرن در پی یکسان سازی هستند. یکسان سازی ای به دور از کلان روایت های کلاسیک و به دور از عقلانیت صرف. 
خرده روایت های شگفت‌آور تنیده در وهم و خیال و موقعیت های جزئی جا باز می کنند تا بتوانند جهان را در یک نظام معین جای دهند و بشناسند. پس ادبیات پست مدرنیستی در برابر روایت های کبیر موضع گیری می کند. 
در شعر پست‌مدرنیستی چون سببیت غایب است زنجیره‌ رخدادها هم وجود ندارد، اما در شعرکلاسیک و مدرن مفهوم سببی‏سازی نقش مهمی در شکل دهی تجربیات انسان ایفا می نماید؛ به گونه ای که می توان آن را عضو جدایی ناپذیر شناخت بشر قلمداد نمود و یا بنابر اظهار لیکاف، مفهومی دانست که در اندیشه هر انسانی وجود دارد.
سببی سازی بیشتر به عوامل معنایی در تفکر عقلانی بشر وجود دارد. در صورتی که در شعر محسن مرادی مخاطب به سمت تاویل ،تفسیر، و تعبیر حرکت می کند تا معانی تک بعدی.
از اینروست که سببیت رابطه ویژه ای با عقلانیت و تجربه های زیست شده دارد تا جهان های نامأنوس ذهن . ذهن گرایی عبارت است از اعتقاد به این که تجربه ذهنی، اساس همه معیارها و قوانین است. 
هر شخص از ذهنیت خاص خویش برخوردار است و ذهنیت هر شخص بر اساس علایق و سلایق فردی متمایز از ذهنیت اشخاص دیگر است. در این تلقی، احکام و گزاره‌ها نهایتاً به رهیافت‌ها، علایق و سلایق ذهنی فرد بازمی‌گردد. محسن مرادی شاعری ذهن گراست که توانسته است به وسیله جریان سیال ذهن دست به کشف های زیبایی درحیطه ذهن وزبان نائل گردد.
«این جمله به عکس خودش مشکوک استرکلمه های کج را توی جیب کوچک کوله ام پنهان می کنمرباد شلوارم را تنگ تر می کندر سرم را می اندازم پایین‌ترروخودم را می برم به اصلا نمی فهممرساعتم را از روی دستم پاک می کنمرلبخندی بی زمان می زنمرکه کوچک می کنم زمین را تا راه کمتری آمده باشمراز دورترین راه باید برومربرعکسربه نگاه هام نگاه می کنمراین بار از مسیر دیگری می رسم به دوباره ردوباره باتری تیرگی را عوض می کنمرروشن می کنم تنهایی ام را زمین نخورمرنشسته ام روی همین، سایه ام افتاده روی حالارروی روزربا لحن خیلی بدی زندگی می کنمرتف می کنم روی خورشیدرببخشیدرسیفون دریا را می کشمرو آسمان را کج می کنم تا پرنده ها بیفتندرهرشبر یخ تختم را می شکنمرنسخه های جدیدی از شب را به روز می کنم رسوار بر موجودات گوسفندی از روی نرده می پرمرو با خوابیدن پنجره می شومردر بیدار می شومراصلا نمی فهممراین جمله به عکس خودش مشکوک است».